باورهای ایرانیان در زمان هخامنشی
دین در زمان هخامنشی
پژوهش دربارهی اینکه هخامنشیان دارای دین زرتشتی بودند یا نه، مبحثی است طولانی و بسیار پیچیده میان آنانی که در تاریخ هخامنشی تحقیقات و کاوشهایی نموده و صاحب نظرند. البتّه با توجّه به زمان این سلسله، متوجّه میشویم که با تاریخ متداولی که از برای ظهور زرتشت ذکر میشود. یعنی قرن ششم پیش از میلاد بایستی هم عصر با آغاز سلطنت هخامنشیان بوده باشد. امّا تولد زرتشت در قرن ششم امروزه آن اهمیت و اعتبار گذشته را از دست داده و بسیاری از دانشمندان، حوالی قرن هشتم پیش از میلاد را عصر ظهور پیامبر میدانند. در اینجا به هیچ روی بر آن نیستیم تا دربارهی عصر پیامبر به گفتوگو و بحث بپردازیم. لیکن قدر مسلّم آن است که زرتشت در حدود دو قرن پیش از شاهنشاهی هخامنشی ظهور کرده است در اینجاقدر متیقّن و مسلّم آن است که ما به هیچوجه نمیتوانیم اقوال کسانی چون خسانتوس Xantus و هرمیپوس Hermipus و امثال آنها را بپذیریم که تاریخ سرسامآور شش هزار و یا اندکی بیشتر و کمتر را از جنگ ترویا Troia یا لشکرکشی خشایارشا به یونان و یا حملهی اسکندر را ذکر میکنند. اینان خود به مسائلی اشاره میکنند که وضع را تا اندکی روشن میکند و آن تعدّد نام زرتشت و شخصیتهایی به نام زرتشت میباشند که در سحر و جادو دستی توانا داشته و در اعصار دوری زندگی میکردهاند و به مناسبت تجانس اسمی، چون پیامبر بلند آوازه شد، برای شهرت وی آن حوادث و اموری را که به زرتشتهای دیگری وابسته بود، به این وابستند و افسانههای مردمی جادوگر و ساحر و نیرنگباز با شخصیت مردی مصلح، دانا و وارسته آمیخته شد. هر کاوشگر و محقّقی هرگاه به دقّت در اقوال و آرای تاریخنویسان یونانی به کاوش، جست و جو و پژوهشی منتقدانه بپردازد، به زودی به این مسئله آگاهی مییابد. تاریخنویسان یونانی و غیریونانی درباهی روش زرتشت آن قدر به نیرنگها، شعبدهها و ساحری و امور خارقالعاده اشاره میکنند که حدّی بر آن متصوّر نیست، و آنگاه خود را در خلال گفتههایشان از کسانی دیگر نیز نام میبرند که زرتشت نام بوده و به سحر و جادو میپرداختهاند.
به هر حال هنگامی که هخامنشیان به عصر قدرت خود رسیدند، دارای دین زرتشتی به صورت سادهی آن بودند. سیر و توجّهی به روش و سیاست مذهبی شاهنشاهان هخامنشی، نشان میدهد که چگونه دین بهی کمکم از مسیر خود خارج شده و به شرک ابتدایی باز میگردد، هرچه پیشتر میرویم و نفوذ مغان بیشتر میشود، دین ساده و اوّلیهی زرتشت به وسیلهی این مغان بیشتر دچار تغییر و دیگرگونی واقع میگردد. اینان با صبر و حوصله کمکم روش و شکل آیینِ پیشینِ خود را داخل دیانت زرتشت میکنند تا سرانجام از اواسط دوران اشکانیان به قدرت دلخواه رسیده و در زمان ساسانیان قدرت را قبضه کرده و ایران را به انحطاط و شاهنشاهی ساسانیان را به مرحلهی سقوط سوق میدهند. انحطاط مادی و معنوی، انحطاط فلسفی و اخلاقی، شکست و برافتادگی و ذلّت و خواری ایرانیان به وسیلهی این طبقهی مذهبی انجام شد و فعلیت یافت. مغان همچون زخمی بودند بر پیکر قدرتمند ایران که آهسته آهسته و به تدریج تمام آن را فراگرفته و هلاکش کردند. در اینجا باز در تاریخ ادیان مشاهده مینماییم که چگونه مذهب که در ابتدا جنبشی کاملاً اجتماعی است از برای رفاه و آزادگی مردم، سرانجام آلت دست طبقهای به نام مغان میشود که آن چیزهایی را که ابتدا مذهب میخواست از برای مردم و تودهی فشردهی محروم که اکثریت قابل ملاحظهی ملّتی را تشکیل میدادند فراهم نماید، از آنان باز میگیرد و تازیانهای میشود از برای عذاب آنان.
به هر انجام بدون توجّه به این مسائل، و اینکه آیا زمان زرتشت مقارن با هخامنشیان بوده و یا نه، و یا این هخامنشیان زرتشتی بودند یا اینکه آیین اورمَزْدپرستی آیینی بوده غیرزرتشتی و بسیاری از مسائل دیگر، به بحث دربارهی روش دینی هخامنشیان و سیاست مذهبی برجستهشان میپردازیم، برای موضوعهای فوق بایستی به مدارک مربوطه رجوع نمود، و در این باره به مجلداتی که ضمن دورهی تاریخ ادیان منتشر میشود، میتوان مراجعه کرد.
وضع عمومی دیانت هخامنشیان
آنچه که به احتمالی قرین با یقین میتوان گفت، آن است که شاهنشاهان هخامنشی در آغاز با دین زرتشت به شکل صافی و پاکش آشنایی داشتند. با آن روش زرتشتی که هنوز کاملاً از شکل اصلی خود خارج و منحرف نشده و به وسیلهی مغان و تماس با عقاید و ادیان ملل و قبایل بسیاری که با ایرانیان برخورد پیدا کردند، تغییر ساختار نداده بود. امّا با تمام این احوال در بازسازی آیین اوایل عصر هخامنشی و شناخت آن به اندازهای مدارک کم است که هرگاه بخواهیم از روی آن مدارک اندک به بازسازی کاملی دست بریم، به نتیجهای بیانجام فراخواهیم رسید.
امّا آنچه که در آغاز بدان دست مییابیم، یک نوع یکتاپرستی پالوده و صافی است که در آن عصر بسیار شگفت به نظر میرسد. این توجّه صِرف به یکتاپرستی، یا شیوهای از یکتاپرستی که روشهای شرک پیشین هنوز مصرّانه خود را بدان میشناسانند، لازم است در قومی ظهور کند، و یا از فکر مردمی تراوش نماید که از لحاظ و دیدگاه علمی و دانشْ آگاهی، برخورداری بسیاری داشته باشد، چون میدانیم که تنها نقش علم است که هر چه بیشتر پیشرفت نماید، شرکت و باورهای چند خدایی بیشتر به توحید و گاهی تعدّد خدایان گرایش میکند؛ و این چنین روشی بیشک بایستی میان قومی به وجود آید، تا پیامبری آن چنان که زرتشت بود ظهور کند.
زرتشت بیشک یک موحّد راستین بود. از نظرگاه او اهورامَزْدا به واقع خدایی بود یگانه و بیدستیاری مستقیم. امّا هرگاه از اندیشهی نیک Vohu Manah ، وُهومَنَه، بهمن و پاکروانی و پرهیزگاری Armaiti ] وُهومَنَه آرْمَئی تی [ و اینگونه ] منظور امشاسپنداناند سخن میگفت، بیشک از برای آن بود که مشکل سرشتی انسانی بسیار به دشواری میتواند با به کاربردن واژهای، یا واژههایی معدود به طرز شایان و رسایی اندیشه نماید، و آنچه که مسلّم است اینها به شکلی بسیار ساده و بیپیرایه از صفتهای خدایی یکتا محسوب میشد که برتر از همه چیز بود. دیوها (خدایان)یی که به وسیلهی مخالفان پیامبر مورد پرستش و نیایش قرار میگرفتند، در حقیقت چیزی خارج از زمرهی ارواح و روانهای خبیث نبودند که زرتشت همواره با صَبغه و روش یک موحّدِ با ایمان نسبت به آنها تنفّر ورزیده و مردودشان میشناخت.
و آنچه که به گفتهی اولمستد Olmestead جالب است اینکه دین زرتشت با تمام نفوذ و قدرتی که داشت، نه در داریوش و نه در امّتْ پذیرش شایستهای نداشت. آیا میان یسْنا، هاتِ چهل و چهار، بند سه و چهار با این قسمت از کتیبهی داریوش که در شوش به دست آمد، میتوان تقارن برقرار کرد:
«خدای بزرگ است اَهورامَزدا که آن آسمان را آفرید که این زمین را آفرید، که شادی را برای بشر آفرید، که داریوش را شاه کرد... اَهورامَزدا خدای بزرگی است برتر از تمام خدایان. او مرا آفریده، او مرا شاه کرد... اهورامزدا پشتیبان توانای من است و آنچه که او به من امر میکند بکنم به دست من انجام میشود؛ هر چه من کردم به فضل اهورامزداست».
پس متوجّه میشویم که اَهورامَزدا خدای (بَغْ) Baya بزرگی است. خدایی است یکتا، سازنده و آفریدگار همه چیز که خداوند بزرگ جهان است و این امر و موضوع در تمامی کتیبهها تکرار میشود و هر چه که از مبدأ خود دور میشود، بر اثر تأثیرات زمانی مفهوم خود را از دست داده و از شرکْ نقش برمیدارد. امّا با تمام این احوال، اَهورامَزدا یگانه بَغ نبود و داریوش کراراً از این مسئله یاد میکند. این انحرافی است از آیینی که یکتاپرستی را تبلیغ میکرد و تمام خدایان گذشته را که نفوذی بسیار داشتند برافکنده بود؛ امّا انحراف هر چند بسیار کوچک است، محسوس میباشد و آیا این بغان دیگر کدامند؟ بیشک همان خدایان قدیم که از زمان اردشیر دگر باره به شکلی صریح کنار اهورامزدا قرار Mi - اَناهیتامیگیرند و خواهیم گفت که چرا مهر و ناهید (میثْرَه (Anahita این بغ مرد و بغ بانوی بزرگ، دگرباره در زمان هخامنشیان قدرت و مقام پیشین را به دست آوردند و منشأی شدند برای تتلیت بزرگ زمان هخامنشی که با راز همراه بود.
به هرانجام این قدر مسلم است که مشاهده میکنیم اهورامزدا سرآمد مغان و بَغِ بزرگ است، امّا از کتیبههای داریوش چیزی از بغان دیگر دستگیر و مفهوم نمیشود و تنها از زمان اردشیر دوم(مِمْنون)Memnon «به یادآور» است که از بغانِ دیگری آگاهی مییابیم. این معنا از گفتههای هرودوت Herodotus نیز دربارهی آداب و آیین پارسها برمیآید و ما به موجب نوشتههای وی آگاه میشویم که پارسها میترا Mithra، ماه، زمین «زَم Zam» آتش «آتَر Atar»، آب «اَپَمْ نَپات Apam Napat»، وَیو «Vayu» را پرستش میکردهاند. امّا سیر تدریجی دیگرگونی در توحیدِ نسبی شاهان هخامنشی از زمان اردشیر دوم با قرارگرفتن مهر خداوند راستی و پیمان و آناهیتا Anahita ایزدبانوی آبها و حاصلخیزی و تولید در کنار اَهورامَزْدا، بَغِ بزرگ نمودار میشود.
در آغاز از روش دینی ساکنان بومی فلات سخن گفته شد، آن گاه از آیینِ آریاییها و نفوذِ روشها و معتقدات بومیان بر باورهای دینی آنها نیز اشاراتی گذشت و سرانجام در اصلاحات و عقایدِ زرتشت بسیاری از عناصر آریایی با تغییر و تبدیلها و اصلاحاتی به زندگی خود در هیئت و دستگاهی نو ادامه دادند. مطابق با گفتههای هرودوت دورنمایی از اخلاق، آداب، عادات و رسوم پارسها نقش میشود که بنابر آن میتوان دریافتهایی حاصل نمود.
نقل نوشتههای هرودوت، بدون آنکه از زرتشت یاد کند، منظری از: رسوم، آداب، تشریفات، اخلاق، قوانین و آیین پارسها را نمایان میسازد که در این بند به نقل رئوس آن مبادرت میشود. هرودوت در کتاب اوّل خود، بند صد و سی هشت از غلبهی نهایی کوروش بر استیاگس Styages یا آژی دهاک سخن گفته و پس از آن بلافاصله از آیین و رسوم پارسیان سخن میگوید و این منظری است از زندگی اجتماعی، اخلاقی و دینی پارسها در آغاز شاهنشاهی آنها.
هرودوت چنین آغاز میکند که پارسیان در شیوهی پرستش به هیچ روی از برای خدایان خود مجسمه، پرستشگاه و یا قربانگاه بنا نمیکنند و نسبت به آنانی که مبادرت به چنین کارهایی مینمایند، از لحاظ مرتبت عقلانی ارزشی قایل نشده و حتی به آنان نسبت دیوانگی میدهند. وی خود نتیجه میگیرد که شاید منشأ و خاستگاه چنین امری از آن جهت است که پارسها چون یونانیان از برای خدایان صفات و خصوصیات بشری قایل نیستند. رسم آنان چنین است که بر بلندترین نقاط کوهستان رفته و از برای زِئوس Zeus (اَهورامَزْدا) هدایا و قربانیهایی تقدیم میکنند. هرودوت در اینجا دچار اشتباهی شده است، چون میگوید این خدای بزرگ را با کاینات و آسمانها یکی میدانند، در حالی که در قسمتهای گذشته متوجّه شدیم که آریاییها آسمان را دیااوس Dayaus مینامیدند و شاید هرودوت بنابر تجانس لفظی با زَئوس، خدای بزرگ پارسها را همانند با آسمان و کاینات دانسته، در حالی که اهورامزدا به موجب گاثاها و الواح و سنگ نوشتههای داریوش خدای بزرگ و آفرینندهی زمین و آسمان و جملهی کاینات است. آن گاه اشاره میکند که در آن بلندیها از برای خورشید «مهر» ماه، زمین «زَم»، آب «اَپَمْ نَپات»، آتش «آتَر» و باد «وَیو» هدایا و قربانیهایی تقدیم میکنند. در آغاز اینها خدایانی بودند که پارسها برایشان عبادت و قربانی میکردند، امّا بعدها در اثر برخورد با آشوریها، برای آفْرودیت اورانیا Aphrodite ourania نیز قربانی کردند و این همان الاههای بود که آشوریها آن را میلیتا Myllitta و اعراب آلیتات Alitat مینامیدند و پارسها آن را میترا Mithra میخواندند. امّا در واقع هرودت میترا را با آناهیتا اشتباه کرده است، چون اَناهیتا است که یک بَغْبانو میباشد، نه میترا.
پس وی دربارهی مراسم مذهبی و اهدای قربانی پارسها سخن میگوید که در مواقع تشریفاتی دربارهی اهدای قربانی نه معبدی برپا میدارند و نه مذبحی، نه قربانی را با نوارها و آذینها میپیرایند و نه ترنّم موسیقی برپا میکنند و نه بسیاری از تشریفات دیگر را مراعات میکنند، بلکه به سادگی هنگامی که یک پارسی درصدد قربانی برای خدایان برمیآید، چارپای قربانی را به جایگاهی پاک برده و بر کلاه خود شاخهیی چند از گل خرزهره قرار میدهد. به هنگام قربانی وی به هیچوجه تنها برای خود برکت و خیرات طلب نمیکند، بلکه برای تمام پارسها دعا میکند و خود او نیز که جزو پارسهاست، از دعای خیر به سهمی برخوردار میشود، پس از آن قربانی را به قطعات کوچکی تقسیم کرده و پس از پختهشدن بر بستری از علفهای سبز و تازه، به ویژه شبدر قرار میدهد. در این مراسم حتماً لازم است تا یکی از مغان حاضر باشند و هرگاه مغی نباشد انجام مراسم قربانی مقدور نمیشود. مغ در این هنگام سرودی میخواند که نَسَب نامهی خدایان «تَئوگونی Theogonie» است و پس از انجام سرود، شخصی که قربانی کرده است، گوشت را به خانه برده و به هر شکلی که مایل باشد به مصرف میرساند.
مسئلهی مهم دیگری که حتی هرودوت دربارهی آن با احتیاط سخن میگوید، مربوط است به مردگان و به آدابی دربارهی آنها. هرودوت میگوید آنچه که در این باره شرح میدهیم از زمرهی مسائلی مرموز است که بالشخصه دربارهی آن آگاهی درستی ندارم. امّا آنچه مشهور است اینکه بایستی مردگان خود را پیش از دفن (در دخمه نهادن ) نزد سگان و پرندگان درنده و گوشتخوار بیفکنند تا آنها را پارهپاره کنند. در مورد مغان من به این چنین کاری اطمینان دارم، چون آنان در نظرگاه عام به این امر اقدام میکنند. امّا پارسها پیش از آنکه جسد را دفن کنند، آن را مومیایی کرده و بعد دفن میکنند. مغان از لحاظ عقاید با کاهنان مصری تفاوت بسیاری دارند، چون کاهنان مصری از کشتن حیوانات اجتناب میکنند، مگر به هنگام قربانی. امّا به عکس مغان به جز سگان، بسیاری از حیوانات را با ولع بسیاری میکشند و در این کار علاقه و شوق بسیاری دارند و حتی مورچگان را در زمرهی خطرناکترین حیوانات زمینی و پرندگان آسمانی انگاشته و بیدریغ آنها را میکشند.
دیگر آداب و رسوم پارسیان
پس از این هرودوت در زمینهی رسوم و آداب و قوانین پارسیها شرحی نقل کرده است. به موجب نوشتههای وی پارسها نیز چون امروز که برپاکردن جشن تولّد معمول و مرسوم است، در انجام آن اهتمامی داشته و هر سال روز تولّد خود را جشن میگرفتهاند در این جشنها که اشراف و طبقهی کارگر و کشاورز جملگی به حفظ آن میکوشیدند، فقرا و اغنیا هر کدام مطابق با فراخور حالشان به مدعوین خوراک و غذاهایی میدادهاند. آنچه که موردنظر میتواند بود، رواج ذبح شتر، خر، اسب و گاو است و مصرف گوشت آنها - در مراسم قربانی و مراسم معمولی، خوراک گوشت این حیوانات به مصرف میرسیده است و در جشنها پس از ذبح، حیوان را یکپارچه کباب میکردهاند. پیش خوراک یا صرف خوراکهایی اشتهاانگیز در ضمن غذای اصلی و پس از آن نیز مرسوم بوده است. به شراب علاقهی زیادی داشتند و از رسومی که رعایتاش بسیار شایسته بود، اینکه حق نداشتند در منظر عام و یا نزد کسی آروغ یا باد گلو کنند و هنگامی که بخواهند دربارهی مسئلهی مهمّی تصمیم بگیرند، در حالی مستی در انجمنی مسئله را طرح و دربارهی آن تصمیمی اتّخاذ میکنند، آن گاه فردای آن روز در حال هشیاری دگرباره همان مسئله را مطرح و دربارهاش رأی میگیرند. هرگاه رأیشان در حال مستی و هشیاری مطابقت داشت، بدان عمل میکنند، ورنه از آن منصرف میشوند. همچنین است مصداق این نحوه عمل در مورد حالت عکس آن؛ یعنی گاه نیز نخست در حال هوشیاری در مورد مسئلهای تصمیم میگیرند، و هرگاه در حال مستی نیز به همان نتیجه رسیدند که به مورد عمل میگذارندش و در غیر این صورت مسکوت میماند.
در مورد علایق خانوادگی و حقوق همسایگان داخلی و خارجی بسیار دقّت دارند. به جای سلام کردن، هنگامی که در راهگذر و یا مجلس و محفلی با هم روبهرو میشوند لبهای هم را میبوسند، و این در صورتی است که از طبقات بالا و مهتران باشند. هرگاه به هنگام برخورد یکی از طبقهای پایینتر و دیگری بالاتر باشد، گونههای هم را میبوسند و اگر یکی از کهتر مردان با مهتری برخورد کند، در برابر او زانو بر زمین میزند و این رسمی است که هنوز در میان جوامع اشرافی بسیاری از کشورها باقی است.
در روش خانوادگی نخست برای کسانی احترام بیشتری قایلاند که از لحاظ مناسبات خویشی نزدیکتر باشند، و هر چه علایق و روابط خانوادگی دورتر شود، آن روابط عمیق مودت که خاستگاهی از علایق خانوادگی آن را به وجود میآورد، سستتر میشود. همچنین است چنین روشی در سیاست دوستی خارجی، چون پارسیان به ملل و اقوامی که نسبت همسایگی با آنان دارند، دوستی و روابطی مودتآمیز بیشتر دارند و هر چه نسبت مکانی میان آنان و اقوامی دیگر بیشتر شود، مودت و دوستیشان سستتر و کمتر میشود. بر همین پایه و مبنا است که تمدّن و فرهنگ را میسنجند، چه پارسها خود را از شایستهترین و متمدّنترین اقوام بشری میشمارند و معتقدند که به نسبت مکانی ملل و اقوام هر چه از آنان دورتر شوند، در مرحلهی ابتداییتر و بدویتری از لحاظ فرهنگ و تمدّن به سر میبرند.
آنچه که این زمان برای ایرانیان مسئلهای مهم شده است و دربارهی آن بسیار صحبت و بحث و تدقیق میگردد و مخالفان و موافقان دارد، مسئلهی اخذ تمدّن خارجی است، و در صورتی روشنتر تقلید از روشهای غربی در شئون مختلف زندگی! هرودوت در حدود بیست و پنج قرن پیش این مسئله را تذکّر داده است که ایرانیان استعداد بسیار بیشتری دارند از ملل دیگر در اخذ رسوم و عادات خارجیان. چون با مادها درآمیختند و لباس مادی را زیباتر و برازندهتر یافتند، روش مادی را در لباس اخذ نمودند. به هنگام برخورد با مصریان استعمال زره مصری را که سپری مطمئن در کارزار به شمار میرفت گرفتند. با هر ملّت و قومی که برمیخوردند، روشهای آنان را در لذّتطلبی و کامجویی اقتباس کردند. مثلاً روابط جنسی با پسران نوخاسته و زیبا را از یونانیان آموختند و رسم تعدّد زوجات و داشتن زنان به اصطلاح عقدی و رسمی و کنیزکانی به عنوان صیغه و بردگانی از برای تمتّع و کامجویی نزدشان رایج و مرسوم بود.
آنچه که نزد پارسها وجه اهمیت و مقام و احترام به شمار میرفت، شجاعت، تهوّر و دلاوری بود، و پس از آن داشتن فرزندانی بسیار. شاه در هر سالی ضمن تشریفاتی هدایایی به آن کسی عطا میکرد که دارای فرزندانی بیشتر بود، چون پارسها بر آن عقیده بودند که هر چه نفوسشان زیادتی گیرد، به همان نسبت به قدرت و تسلّطشان افزوده میشود. آنان تحت شرایطی تربیتی تا سن بیست سالگی تنها سه چیز به فرزندان خود میآموزند و آن سه چیز عبارت است از: اسبسواری، تیراندازی، راستگویی. پدران تا سن پنجسالگی فرزندان خود را ملاقات نمیکنند و نزد زنان بزرگ میشوند و در این روش فلسفهای دارند و آن این است که هرگاه کودک در چنین سالهایی فوت کند، دل پدران به تأثیر و اندوه نگراید.
هرودوت میگوید که اینها رسومی هستند بسیار شایسته نزد پارسیان که من آنها را ستایش و تمجید میکنم، همچنین رسوم و عاداتی دیگر دارند که در زمرهی قوانین محسوب میشوند. مرعی داشتن قوانینی که به مرگ کسی منجر شود، سخت مورد تحریم و احتیاط میباشد. شاه بالشخصه هیچگاه جهت ارتکاب یک گناه و بزه کسی را به مرگ محکوم نمینماید. همچنین هیچ فردی از پارسها حق ندارد تنها به موجب یک جرم کسی را به گونهای مجازات نماید که جبرانناپذیر باشد. به هنگام کیفر و مجازات لازم است تا با دقّت سنجشی میان اعمال نیک و بد مقصّر به عمل آید، و هرگاه اعمال زشت و ناپسند مجرم زیاده از کارهای نیک و پسندیدهاش بود، میتواند که به مجازاتِ بزهکار اقدام نماید، و در غیر این صورت مجرم از امکانات بسیاری برخوردار شده و بخشوده میشود.
پارسها برآنند که هیچگاه از آنان کسی مبادرت به قتل پدر و مادرش نکرده است و هرگاه در صورت ظاهر چنین اتّفاقی میان پارسها رخ داده باشد، حاکی از آن است که یا از جانب فرزند خوانده چنین اتّفاق و عملی انجام شده و یا از جانب اولاد حرامزاده، چون هیچگاه کسی پدر و مادر راستین خود را به قتل نمیرساند.
معمولاً رسم است میان پارسها از آنچه که نهی و منع شده است، حتی سخن نیز نمیگویند. در نظر آنان زشتترین کارها دروغگویی است، و پس از آن وامگرفتن؛ و در این باره استدلال میکنند که آدم وامدار و قرضمند معمولاً مجبور به دروغگویی میشود. برای آب احترام بسیاری قائلاند، در آبهای روانی که در شهر جریان دارد و در هرگونه مجاری و در آب ادرار نمیکنند، و حتی دست و صورت خود را در مجاری آب نمیشویند و در آنها آب دهان نمیافکنند و به کسی نیز اجازهی چنین کاری را نمیدهند. در اینجا هرودوت اضافه میکند برخلاف ما، پارسها در پاکیزه نگاهداشتن مجاری و گذرگاههای آب اهتمای بلیغ مرعی میدارند.
علل تجدید حیات مهرپرستی در زمان هخامنشیان
دربارهی آیین هخامنشیان و دیانت در عصر هخامنشی، چه در آغاز و چه در مرحلهی میانگین آن، دگرباره تأکید میشود که موردی است بسیار دشوار و مستلزم مطالعاتی بسیار. در آغاز پرستش و احترام شدید اورمزد، البته نه به عنوان خدایی یکتا، بلکه سرور مطلق خدایان رواج داشت و پس از آن کم کم خدایان آریایی که زرتشت آنها را و مراسم پرستششان را منع کرده بود، شروع به تظاهر بیشتری کردند. هخامنشیان در آغاز بیشک به اصول زرتشی پایبندی بیشتری داشتند، امّا هر چه زمان میگذشت و ملل و اقوام بیشتری تحت لوای پرچم شاهنشاهی در میآمدند، ترکیب و اختلاط عقاید بیشتر میشد و در این میان نقش طبقهی مغان در دیگرگونی دین زرتشت از عناصر دیگر بیشتر بود.
هر چند که هرودوت پارسیان را دارای معابدی نمیدانست، امّا آنچه از کاوشهای باستانی تاکنون برمیآید، سه معبد از زمان هخامنشیان کشف شده است: یکی در پاسارگاد که تاکنون آثار بهتر و روشنتری از آن بر جای مانده است. این به امر کوروش ساخته شده، امّا برای ادّعای هرودوت نیز نشانهایی در دست است، چون نقش برجستهی آرامگاهی در نقش رستم، شاه را نشان میدهد که در برابر یک آدُریان مراسم ستایش انجام میدهد، در حالی که اَهورامَزْدا با همان نقش معروفاش در جهت بالاتری نموده شده است و از این نقش برمیآید که مراسم مذهبی در هوای آزاد انجام میگرفته است. دیگری در نزدیک مقبرهی داریوش که آتشگاهی است و شاید به دستور خود داریوش بنا شده باشد. همچنین جایگاهی دیگر که شایع است «مگوش/ مغ = گَئومات» آن را ویران کرد و داریوش دوباره ساخت. یکی نیز در شوش یافت شده که از قرائن برمیآید که متعلّق به زمان اردشیر دوم بوده است. این آتشگاهها اغلب بسیار ساده و از اطاقی تشکیل شده است به شکل برجی مکعب که به وسیلهی پلکان به آن وارد میشدند و در آن جا مغُ، آتش مقدّس را در حال فروزش نگاه میداشت. امّا بایستی توجّه داشت که اینها تنها آتشگاههایی بودهاند محدود و ساده و بدون تشریفات، چون مطابق با گفتهی هرودوت مراسم مذهبی در هوای آزاد انجام میگرفته است. این احتمال هست که در بنای این چهارتاقیها مقصودی دیگر در نظر بوده باشد و آتشگاه عبادت نبوده است. تمامی قربانگاههایی که تاکنون یافت شده در مسافتی دور از این معابد بوده است. بنابر گفتهی کِسِنُوفون Xenophon اینها جاهایی بودهاند که حیوانات قربانی و گردونه هایی را که به اسبان مقدّس ایزد خورشید بسته بودند، از آنجا حرکت میدادند و سپس مراسم قربانی در برابر شاه انجام میگرفت.
زمان هخامنشیان انحراف از آن دینی که زرتشت شارع آن بود کم کم محسوس میشد، امّا با تمام این احوال پارسها و هخامنشیها در این عصر به دین زرتشت نزدیکتر از دیگران بودند. میان این شاهان داریوش از همه مؤمنتر به طریق به نظر میرسد، و در نوشتههای آرامگاهش، چنان است که تکّههایی از گاتاها را میخوانیم، امّا نه داریوش و نه جانشینانش هیچ کدام آموزهها و هستهی اساسی تعالیم پیغمبر را درنیافته بودند. در حالی که به نظر میرسد که به نوعی نزدیک به یکتاپرستی باور دارند و از بَغان دیگر نیز نام میبرند. ممکن است این به گمان برخی کسان سیاستی تلقّی شود در داخل کشور، از برای آرام ساختنِ کسانی زیادی که سخت به بَغان گذشته وفادار بودند و اسکاتشان، امّا در کتیبههایی دیگر نیز که برای سراسر شاهنشاهی ارسال میشد، اَهورْمَزْدا تنها و یکتا خدا نبود، بلکه بزرگترین بَغان به شمار میرفت.
با آنکه زرتشت پرستش خدایانِ «دیوان» دیگر را نهی کرده بود، با این همه مهر بعضیشان در دل مردم سخت بازمانده بود، و از آن جمله بود Mi و اَناهیتا Anahita. مهر، ایزد روشنایی و راستی و داد،میثْرَه ra جنبهیی کاملاً اخلاقی داشت و چنان که به اختصار توضیح داده شد قبل از زرتشت دارای اهمیت و مقامی بود. امّا یکی از اصول اصلاحی زرتشت پالودن پیکرِ بَغانپرستی بود و چون مهر از جمع بغان دارای اهمیتی بسیار بود، او را از مقاماش فروافکند و به طور صریح گفت اهورامزدا خداوند یکتا میباشد. در این اصلاح حیت مهر در زُمره امشاسپندان نیز قرار نگرفت و چنین به نظر میرسد که زرتشت بر آن بوده تا توجّه خلق را کاملاً از جنبهی خدایگان بخشی آسمان و نگارههای آسمانی بازدارد. برای نزدیکی به وحدت، برافکندنِ مظاهر کثرت لازم مینمود و به همین جهت در این دین، مجمع خدایان در هم ریخته شد و اهورامزدا خالق مهر و ماه و ستارگان و زمین و آسمان و... معرفی شد.
هرگاه توجّهی به اجتماع و اخلاق عصر هخامنشی بیفکنیم متوجّه خواهیم شد که برای چه مهر دگرباره تجدید حیات نمود. مهر مظهر پیمان، دوستی و مودّت، شجاعت و قهرمانی، راستی و راستواری، توانایی و پهلوانی بود و شاهنشاهی هخامنشی و مردم آن زمان به چنین خدایی نیاز داشتند، ایزدی که اقوام به هم آمده و انبوه سپاهیان را که در اکثریتی قابل توجّه بودند حفظ کند، چنان که در اروپا نیز مهرپرستی به وسیلهی سپاهیان رومی که در آسیای کوچک بودند رواج یافت. به هر انجام این آغازی بود از برای کارهای بعدی و دیگرگونیهایی که در دین زرتشتی حاصل میبایستی شد. مبدئی بود از برای سرودهشدن و تألیف یشتها و بازگشت به دوران بَغانپرستی پس از اصلاح و یکتاپرستی. گروه نظامی در زمان هخامنشی به این ایزد رغبتی نشان داد و دین زرتشت کم کم از مسیر اصلیاش منحرف میشد. البته اَهورامَزْدا مهتر خدایی بود، امّا با صفاتی که از برای مهر برمیشمردند، دیگر جایی از برایش جز یک یاد کرد باقی نمیماند. مهرایزد روشنایی، بخشایشگر نعمت و فراوانی، نماد توانایی و پهلوانی و قهرمانی، ایزد پیماندوستی و راستی و صفا و پاکی بود، - مهرایزد و خداوند دشتها و بوستانهای پهن، خدایگان و برآرندهی سبزهها، گیاهان، شکوفندگی و بالشدهندهی درختها و برآرنده آبها از سنگها، پرورشگر چارپایان، ایزد تندرستی و نگاهدار آفریدگان اهورمزدا بود، مهر ایزدی رزمنده و توفنده بود، رزمجویی که حریف سرسختی از برای دیوان محسوب میشد، مبارز سرسختِ دیو تاریکی بود که همواره دروغ، غفلت، جهل و سرما در جهان میپراکند، مهر تباه کنندهی دیوانی بود که دشمن ایرانیان بودند و دیوانی را که خشکسالی، ویرانی، ناپاکی و دروغ را سرپرستی داشتند نابود میکرد.
در روایات و ادبیات آن قدر پاکیها و امور خوب و نیکو را تحت سرپرستی مهر قرار دادهاند که علّت گرایش تمام طبقات مردم را بدان توضیح میدهد و باز میگوید که چگونه مذهبی جهانگیر شد و به هنگامی که مُرد، چگونه تمامی باورها و آداب و رسوم ویژهی خود را به ادیان و مذاهب دیگر به وام داد. از دین زرتشتی تا تصوّف و عرفان اسلامی ایرانی و هر چه که از مذاهب و ادیان در میان این دو قطب گذشته و پدید آمدهاند، از مهرپرستی عناصری به وام گرفتهاند که تنها در صورت تحقیق روشن میشوند.
از زمان اردشیر اوّل به روشنی از مهر یاد میشود. داریوش میگفت اهورمزدا و دیگر بَغان، و ارشیر از این دیگر بغان، پس از اهورامزدا بلافاصله مهر را یاد میکند.
در اینجا بایستی تذکّر دهیم که ممکن است روش خورشیدپرستی بابلی و مصری نیز در تجدید حیات مهر در زمان هخامنشیان بیتأثیر نبوده باشد. امّا مهرایزد خورشید نیست، بلکه در ادبیات اوستایی جدا از مهر که صفاتش ذکر شد، ایزد خورشیدی نیز داریم و قوانینی روشن هست که به هیچوجه منظور از مهر خورشید نمیباشد.
در ضمن مباحث آینده از این ایزد و گاه بَغْ دگرباره یاد میکنیم، امّا اندکی از زمان اردشیر اوّل نگذشت که توجّهی به یک بغبانو، یعنیذجلب شد. آناهیتا Anahita را اغلب با آرتهمیس Artemis ایزدبانوی یونانی یکی میدانستند امّا بعدها در فهم این بغبانو انحطاطی رخ داد و او را با ایشتار Ishtar زن خدای بابلی، الاههی عشق و شهوت و آفرودیته Aphrodite یونانی یا وِنوس Venus مقایسه کردند. باری اردشیر دوم به این بَغ بانو علاقهیی بسیار داشت.
کْلِمِنْس آلِکْساندریوس klemens Alexandrius که از مورّخان عیسوی بوده و در حدود سال دو سد و بیست میلادی وفات یافته، از بروسوس Brossus مورّخ معروف کلدانی که در سدهی سوم پیش از میلاد میزیسته است روایت کرده که اردشیر دوم نخستین پادشاه هخامنشی بود که برای آفرودیته معبد بنا کرد (آنائی تیس Anaitis - آناهیتاAnahita) و تندیسهی آن الاهه را در نقاط مختلف چون شوش، همدان و بابل برای پرستش در معبدها نهاد و هم او بود که پرستش این الاهه را به مردمان پارس و باختر آموخت. این معنا را کتیبههایی که یافت شده تصدیق میکنند و مشاهده میکنیم که برای نخستین بار اردشیر دوم از این الاهه یاد کرده و وی را هم مقام اَهورامَزْدا ذکر میکند. در کتیبهی شوش این شاه از اَهورامَزْدا و ناهید و مهر کمک میطلبد:
«این آپادانا Apadana یعنی ایوان که داریوش نیای بزرگ من بنا نهاد، و در زمان نیای دیگرم اردشیر آتش گرفت، من به تأیید اورمزدا و آناهیتا و میثْرَه دوباره ساختم، و اورمزدا و اَناهیتا و میثْرَه مرا از همهی دشمنان نگهداری کنند.
همچنین کتیبهی دیگری برپایهی ستونی که از همدان یافته شده و در موزهی انگلستان است، این شاه میگوید که: «این ایوان را من به خواست اهورمزدا، آناهیتا و میترا بنا کردم، امیدوارم که اهورمزدا و اَناهیتا و میثره مرا از هر بلایی حفظ کرده و آنچه را که من بنا کردهام از گزند ایام مصون دارند.
اَناهیتا نیز چون مهر از خدایان قدیم و باستانی آریایی است و بیشک وی نیز از جمله الاههگانی بوده است که در اصلاحات زرتشت از مسند خدایگانی به پایین کشیده شده بودند. به نظر میرسد در زمان هند - و ایرانیان پرستش عام داشته، چون در ریگوِدا Rig Veda از دو زن خدا به نامهای سی نی والی Sinivali و سَرَسْ واتی Sarasvati یاد شده که شباهت بسیاری به آناهیتا دارند.
به نظر میرسد که پس از آنکه این بغ بانو نیز چون میثْرَه / میترا در زمان هخامنشیان به تجدید حیات پرداخت، از زمان اردشیر دوم پرستش و ستایشاش به سایر قلمروهای شاهنشاهی نفوذ کرده باشد. و حتی در خارج از قلمروهای ایرانی نیز دارای اهمیت و موقعیت و مقامی گشته است، چون این بغ بانو نیز چون میثْرَه آن قدر دارای مناصب و صفات بسیار نیکو بوده که در هر منطقهیی که داخل میشده، صفات و مناصب ایزدبانوی آن منطقه را نیز گرفته و مورد پرستش واقع میشده است.
امّا دربارهی آناهیتا Anahita که لفظاً با پاک و بیآلایش معنی شود و هنگامی که با اَرَدْویسور Aredvi Sura که «اَرِدْوی» نام رودی میباشد ترکیب شده و به شکل «اَرَدْوی سورَه اَناهی ته» به کار میرود به مفهوم «رود نیرومند پاک» یا «چشمه زایندهی پاک» به تعبیری درمیآید. امّا آنچه که اساسی و موردنظر است آنکه آناهیتا بغبانوی بزرگ آبها است. نزد آریاییهای قدیم و همچنین ایرانیان تا دورانهای واپسینِ امپراتوریشان عناصر چهارگانه تقدیس شده و مورد احترام بودهاند. در سراسر اوستا این معنا به وضوح به چشم میخورد. ایزدآذرمظهر و نمایانگاه آتش است و در سراسر اوستا از این عناصر با احترام و بزرگداشت یاد شده است. ایزد هوا، وَیو Vayu نام دارد و «رام یشْت» هر چند به نام ایزدرام نامگذاری شده، امّا همهاش سخن از ایزدهوا است. از نگهبان و سرپرست زمین یا سپندارمذ نیز که یکی از شش اَمْشاسْپَند است آگاهی داریم، و سرانجام اَرِدْوی سورَه اَناهیتا، بَغ بانوی بزرگ و سرپرست و ایزدآب، یعنی عنصری که پس از آتش از عناصر دیگر قابل احترامتر بوده میباشد. از بیست و یک یشْت موجود، پنجمین آنها، یعنی آبان یشْت، ستایشی است خاص بانو اَناهیتا. البتّه در سایر بخشهای اوستا، چون خرده اوستا و یسْنا نیز از این ایزدبانو یاد شده است، امّا آنچه که مقام این بغبانو را بیان میکند، یشت پنجم میباشد.
امّا در اوستا از یک ایزد دیگر نیز یاد شده است به نام اَپَمْ نَپات Apam Napat که در یک ریگوِدا نیز از وی یاد شده امّا به عنوان یک خدای مذکّر، و در یسْناها و یشْتها نیز از او یاد شده است، لیکن به عنوان یک ایزد موکّلِ بر آب در برابر اَناهیتا اهمیتی چندان ندارد. در صفحات گذشته، تحت عنوان آداب و رسوم پارسی یاد شد که آب تا چه اندازه نزد ایرانیان مقدّس بوده است و هرودوت، مورّخی که این چنین گزارشی را دربارهی تقدیس و احترام و بزرگداشت آب نزد ایرانیان میدهد، به نظر ناباور میرسد که گزارشش دربارهی خشایارشا و تنبیه آب به وسیلهی او درست باشد. استرابو Strabo نیز دربارهی روش ایرانیان در پاکیزه نگاه داشتن آب همانگونه سخن میدارد، و چیزی که اضافه میکند روش قربانی کردن پارسها برای آب است. وی میگوید هنگامی که ایرانیان میخواهند برای ایزدآب قربانی کنند، در کنار چشمه، رود و یا جویبار و رهگذر آب؛ گودالی میکنند و با احتیاط تمام به گونهیی که آب به خونآلوده نشود، مراسم قربانی برای آب را انجام میدهند، و مراسمی را که استرابو در قربانی شرح میدهد، همان مراسمی است که از هرودوت در صفحات گذشته نقل کردیم و این موردی از فرایض مؤکّده است که در شرایعِ مغان و کتاب وندیداد و سایر رسالههای زمان ساسانیان و پس از آن نقل شده است.
معابدی که از برای ایزدبانو اَناهیتا ساخته میشد بسیار مجلّل، باشکوه و ثروتمند بوده است. آنچه که از روایات و گزارشهای باستان برمیآید، این آتشکدهها که به نام اَناهیتا بودهاند بسیار باشکوه و شوکت بوده و حتی به گفتهی برخی از دانشمندان، بعضی از این معابد، چون معبد ناهید در همدان پیش از عهد هخامنشی، یعنی در زمان دومین شاه مادی، یعنی هُووَخْشَتَر 625-575 پ - م» بنا شده است.
در ضمن شرح وقایع دوران اردشیر دوم یاد شد که کوروش برادر اردشیر دوم بر او شورید و سرانجام در نزدیکی بابل در حالی که پیروزی فرارویش بود کشته شد. جزو اسیرانی که از سپاه کوروش گرفته شد، معشوقهی یونانی او به نام آسپاسیا Aspasia جلب نظر میکرد. به نظر میرسد که اردشیر سخت به این بانوی یونانی دلبسته بود امّا از بیم مادرش که کوروش را بسیار عزیز میداشت، به جانب وی نمیرفت. سرانجام اردشیر هنگامی که داریوش پسرش را به جانشینی برگزید، مطابق با رسم معهود میبایست اوّلین خواهش ولیعهد را برآورد سازد، و داریوش نیز که دوستدار آسپاسیا بود، معشوقهی عمویش را از پدر درخواست کرد. مطابق با این جریان که پلوتارک Plotarchos از کتهسیاس Ktesias نقل میکند، اردشیر در ظاهر خواهش فرزند و ولیعهد را قبول میکند لیکن در واقع از این جریان ناراضی به نظر میرسد و اندکی نمیگذارد که آسپاسیا را به همدان میفرستد تا در معبد اَناهیتا راهبه گشته و به پارسایی تا پایان عمر زندگی نماید. در اینجا نشانههایی از آنچه که بعد میان مسیحیان رایج شد را ملاحظه مینماییم، و چون آسپاسیا که معشوقش کشته شده بود و به این جهت دچار شکست و ناکامی گشته بود و درخواست خودش ترک دنیا کرده و به معبد ناهید رفته بود. به احتمال قوی میتوان منشأ این چنین روشی را از یونان دانست. به هر انجام ولیعهد که از این عمل پدر به خشم آمده بود، قصد جان پدر را میکند، امّا نقشهاش بیانجام مانده و به فرمان پدر به قتل میرسد.
پلی نیوس Plynius مورّخ نامی سدهی دوم پیش از میلاد از عظمت و شوکت این معبد، ضمن وصف همدان سخن بسیار میگوید. درهایی که تمام از چوبهای سدر و سرو بوده و جملگی با رویههایی از طلا پوشیده شده بوده، بامی که از نقره پوشش داشته و چون خورشید درخشان بوده است و بسیاری دیگر از توصیفات، عظمت ثروتی را که در این معبد گرد آمده بوده و در زمان حملهی اسکندر به تاراج رفته است بیان میکند. پس از معبد همدان، بایستی از معبدی دیگر در شوش یاد کرد. به گفتهی پلی نیوس Plinius در این معبد تندیسهای بسیار سنگین از ایزدبانو آناهیتا قرار داشته که از طلای خالص ساخته شده بوده است و به هنگامی که جنگی میان آنتونیوس Antonius سردار رومی و اشک پانزدهم یا فرهاد چهارم «37 - 2 - ب - م» درگیر میشود. تندیسهی پربهای ناهید به تاراج میرود. هرگاه بر آن باشیم که ادامهی این ماجرا را بیان کنیم، تا آخر عهد ساسانی گسترش پیدا میکند، یعنی پرستش و احترام یا بزرگداشت این ایزدبانوی اوستایی بسیار دیرپایی داشته است و برای شناخت این بغ بانوی ایرانی بایستی از روی آبان یشْت که از جملهی قدیمترین یشتها است به شناسایی پرداخت.