زنان در شاهنامه
ز یزدان و از ما بر آن کس درود
که تارش خرد باشد و داد پود
زن در شاهنامه
داستانهای اساطیری و حماسی شاهنامه بازگو کننده آیینها، رسوم و باورهای خردمندانه و پندآموز مردمان دیرین است که با کشف و نگهداشت نمادها و سمبلهای رمز گونة آن، میتوان به سررشته و دیدگاه دانایِ توانای توس نزدیک گشت و پژواک فراز آمدن یا فروپاشی دورههای گوناگون را بررسی نمود که این گفتوگو خود پژوهشگرانی خردمند و بردبار را خواهان است که روزگار مفید بر این نگاشتة منظوم نهند و راز و چم پنهان آن را دریافته و دیگران را بیاگاهند تا با پشتوانه و بهرهگیری از این دژ فنا ناپذیر زبان پارسی، دگر باره به بهروزی دست یابیم.
شاهنامه یادآور واگویه حماسهآفرینانی چون رستم، اسفندیار، سهراب، سیاوش و رستم فرخزاد است. پهلوانانی که با پیروزی بر دیوان آشکار و پنهان وجود آدمیان، افتخار و سربلندی را برای مردمانشان به یادگار نهادند. اما در این میان غریب و گمنام ماندهاند بانوانی که در پی سالهای بسیار، به آیین انیرانیان به دست فراموشی سپرده شدهاند.
با کمی ژرفنگری میتوان بانوانی را یافت که داستانشان در پس رویدادها بازگو میشود اما برگزار کنندگان و راهنمایان بنیادین بودهاند. آنان در هر دوره، بینیاز از تیغ شمشیر و دلاوریهای مردانه، استوار و پابرجا، دشواریهای ویژة خویش را به شکیبایی پذیرا گشتند و راه آزادی و آزادگی را برای مردمان خود هموار ساختند چنان که در پیروزیها بهرة سترگی داشته و سبب دگرگونیِ سرنوشت ناهنجار و تحمیل شدةشان، بودهاند. بدون آن که در این میان در پی یافتن جایگاه یا پایگاهی برای خود باشند.
بانوان ایرانی در برابر دشواریها، جایگاه خویش را بازشناخته و از همان جایگاه، نقش سازنده و بنیادین خویش را ادامه دادند. دخترکان آریایی که از مادران خویش سالاری را فراگرفته بودند، پس از دربند شدن، خویش را نباخته و فرهنگ خود را به فراموشی نسپردند بلکه با خردمندی و پاکمنشی در پناه فرة ایزدی پایة ستم را از درون سست نمودند و با پرورش پادشاهان دادگر و فرزندان دادجو تمدن و فرهنگ ایرانی را دگربار زنده و جاودان ساختند.
این گفتار با این بینش نگاشته شده است که شاهنامه را حماسة مردان و زنان را ابزاری برای دلدادگی و فرزند آوردن ندانیم. بلکه نقش و جایگاه، افتخارات و کامیابیهایی را با نام بانوان در شاهنامه واگویه شده است را بیان نموده و با سرفرازیهایی که دوشیزگان و بانوان آریایی برای سرزمین ایران آفریدند تا مردمانشان با آرامش و آسایش در کشوری آباد و دور از نیرنگکاران، ناجوانمردان، دروغ و ستم آشنا شویم و جایگاه دخت ایرانی در زمانی که زن ایرانی به سرفرازی و شکوه میزیسته را دریابیم و بدانیم در همان زمان زنان انیرانی دستآویزی برای گذران زندگی مردانی بودند که خود را خدا و صاحبشان میدانسته و دختران و همسر خویش را قسمتی از دارایی خود میپنداشتهاند.
امروز با برابری فرهنگ ایرانی و انیرانی بر پایة شاهنامه فردوسی به بانوی ایرانی بودن خود بیش از پیش خواهیم بالید.
نام بزرگ بانوان آزادة ایرانی را از زمانی در داستانهای شاهنامه میخوانیم که خورشید تابندة فرهنگ و تمدن آریایی به غروری بیهوده رو به افول نهاد و آریایی نژادان در چنگال بیترحم فرهنگ تازی قربانی شدند در چنین هنگامهای، مادران میهن به چارهگری نقش خویش را پر رنگتر نموده و خویشکاریشان را آشکار نمودند.
با کمی ژرفنگری در آموزههای شاهنامه در خواهیم یافت که بانوان
چه جایگاهی در نزد نیاکان داشتهاند و کسانی را که کوشش بر آن نهادهاند
تا از نگاشتة فرهنگ ایرانی، پیامهای انیرانی و برتری جنسی دریافت دارند را شرمنده میسازد.
در شاهنامه، تنها در 5 مورد است که در نگاه نخست بر زنان تاخته شده است:
1. نخستین مورد از زبان رستم نوجوان است که چون پدر او را از پیکار با دشمن دور میخواند، برمیآشوبد و توانایی خود را به سخن میآورد:
1 . زنان را از ان نام ناید بلند که پیوسته در خوردن و خفتنند
اما در فرجام میبینیم او در کودکی نام زنان را بلند آوازه نمیداند اما در برنایی از میان دخترکان شوخچشم شهربانو ارم خواهر بیهمتای گیوِ گودرزِ کشوادگان و تهمینه بانوی خردمندِ را برای ازدواج برمیگزیند و دختری چون بانوگشسپ را پرورش میدهد. با چنین دریافتهایی، آیا میتوان باور داشت که جهان پهلوان بر دیدگاه کودکی خویش پابرجا مانده است و سنجش فردوسی به گفتار بچه پهلوان پیکره بسته است؟
2. در مورد دوم در داستان سیاوش با سودابه، زنی که به خاطر عشق از پدر و سپس از همسر روی گرداند و با نیرنگ و جادو، شاهزادة برنا را خائن خواند. در شش بیت این زن بدکنش و مردی که دل به چنین زنی ببندد را نکوهش نموده است. و اگر جز این بود باید بر نیاکان و فردوسی خرده میگرفتیم که بدمنشی و بدکرداری کاری ناشایست است. سیاوش
هراسان از نیرنگ سودابه برای نرفتن به شبستان شاهی شکوه مینماید که در میان زنان
چه خواهد آموخت؟
2. چه آموزم اندر شبستان شاه؟
به دانش زنان کی نمایند راه؟
سیاوش به خردمندی در مییابد که نباید با چنین زنی سر جنگ داشته باشد پس به تدبیر و نغز گفتاری، سودابه را مادر خواند اما پندار نیک او بر زن ناباک سود نبخشید. به این سبب پند میدهد که در جهان در پی زن پارسا باش تا به سبب زن بدکنش به خواری دچار نشوی.
1/2. که من بر تن خویش شیون کنم
2/2.چو این داستان سربهسربشنوی
3/2 به گیتی بجز پارسا زن مجوی اگر خیره از دشمنان زن کنم
به آید ترا گر به زن نگروی
زن بدکنش خواری آرد به روی
در این جا چکامه خود، بازگو کننده است که سخن بر سر زن بد کنشی است و ویژة جنسیت نیست، این سخن درباره مردان نیز گفته شده است:
و گر بدنهاد باشی و بد کنش
ز چرخ بلند آیدت سرزنش
کیکاووس با آن که به بیگناهی پسر و گنهکار بودن سودابه پی میبرد اما دگر بار به مهر چنین زنی گره میخورد و چکامهسرا به خشم میآید و چنین میگوید:
4/2. چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید
هنگامی که سیاوش جان به وفا به پیمان خویش مینهد، رستم خشمگین، سودابه را به گیس از شبستان شاهی برون میکشد و جانش میستاند و به کیکاووس بانگ برمیدارد:
5/2. کسی کو بود مهتر انجمن
کفن بهتر او را ز فرمان زن
خجسته مینمود اگر چنین زنی هرگز از مادر زاده نمیشد تا فرزندانِ پاکی چون سیاوش را به کام مرگ نمیفرستاد:
6/2. سیاوش به گفتار زن شد به باد
خجسته زنی کو ز مادر نزاد
3. در مورد سوم، بیژن به سبب دلدادگی به منیژه ، دربند تورانیان میشود. رستم با لباس بازرگانان برای رهایی بیژن میشتابد. منیژه غذایی را که از بازرگان ایرانی گرفته به بیژن میدهد و پهلوان ایرانی به انگشتری که درمیان مرغ بوده درمییابد که تهمتن در توران زمین است بدین خوشنودی به بانگ بلند خنده سر میدهد. منیژه، دلنگران سبب را خواستار میشود. بیژن پاسخ میگوید:
3. که لب را بدوزی ز بهر گزند
زنان را زبان هم نماند به بند
منیژه، شکوه کنان، روزگار تیره خود را به سبب دلدادگی به پهلوان ایرانی یادآور میشود. بیژن، پورشخواه از بانو میخواهد او را ببخشد و از این پس در این کار او را پند دهد.
- سزد گر بدین کار پندم دهی
که مغزم به رنج اندرون شد تهی
بیژن، گفتار خویش را به سبب رنج بند و دوری از خرد بیان میکند. پس این بیت را نمیتوان گفتاری بر اندیشة پهلوان آریایی بر جنسیت بانوان دانست.
4. در چهارمین مورد با داستان کتایون که اسفندیار تاج خواه را به پند میگیرد، آشنا میشویم. مادر فرزند را از تاجخواهی پدر و هم چنین نبرد با رستم و آیین دیرینه دور میخواند. اسفندیار برمیآشوبد و برخلاف آیین ایرانیان بر مادر گستاخ میگوید:
4. که پیش زنان راز هرگز مگوی
1/4. به کاری مکن نیز فرمان زن
چو گویی سخن بازیابی به کوی
که هرگز نبینی زن رایزن
اسفندیار که بهانه گسترش آیین بهی بر جهان میشورد. نخست به مادر پاسخ ناشایست میگوید. از آن پس چون به سیستان لشکر میراند، فرزندش را به پیامبری نزد تهمتن میفرستد. بهمن چون باز میگردد، رستم را ستایش میگیرد. اسفندیار برمیخروشد و دگر بار سخن ناپسندی بر زبان میراند:
2/4. بدو گفت کز مردم سرفراز
- و گر کودکان را به کاری بزرگ
نزیبد که با زن نشیند به راز
فرستد نباشد دلیر و سترگ
اگر اسفندیار تاجخواه آیین و داستانهای گذشتگان را درمییافت که فریدونِ فرخ به پند مادر و گوش جان سپردن به رهنمودهای فرانک بدان جایگاه دست یافت که سروش او را افسون آموخت
تا ضحاکیان را به خاک سپارد و پادشاه جهان گردد؛ هرگز به پندهای مادرانة کتایون پاسخ ناشایست نمیداد اما زمانی بر سخنان بیهوده خود آگاهی یافت که مرگ درربودش.
5. پنجمین مورد دربارة پند اردشیر جوان است به مردمان:
. دگر بشکنی گردنِ راز را
نگویی به پیش زنان راز را
اردشیر چون مردمان را به روز جوانی پند میدهد از رازداری زنان شکوه میکند اما زمانی که در هفتاد و هشت سالگی مرگ را نزدیک میبینید، پسرش شاپور را اندرز میگیرد و درباره رازداری چنین میگوید:
سخن هیچ مسرای با رازدار
که او را بود نیز انباز و یار
او در پیرسری درمییابد که رازداری به جنسیت نیست و اگر میخواهی رازت پنهان بماند تنها باید در سینة خویش آن را نگهداری نمایی.
در برابر پنج مورد سخنی که کسان در شاهنامه به سببهای نامبرده گفتهاند بیتهای بسیار بر جایگاه زنان گفته شده است:
گیو زمانی که در توران زمین، فرنگیس را یافت به او چنین گفت:
ببوسید پیشش زمین پهلوان
بدو گفت کای مهتر بانوان
پهلوانی چون گیوِ گودرزِ کشوادگان در برابر دخت افراسیاب، همسر سیاوش و مادر کیخسرو زمین را میبوسد و بر او درود میفرستد. چون گیو همراه کیخسرو و فرنگیس رو به ایران مینهند، پیران چنین میگوید:
گر گیو و خسرو به ایران شوند
نماند بدین بوم و بر خاک و آب
زنان اندر ایران چو شیران شوند
و زین داغدل گردد افراسیاب
این گفتار خود بازگو کننده دیدگاه انیرانیان به بانوان ایرانی است.
در شاهنامه بیش از هشتاد بانو نقش آفرینی کردهاند که داستانها و پژواک کردار آنان خود نگاشتههای بیشماری را خواهان است. بجز نامبر شدن بانوان در داستانها از آنان با پاینامهایی چون: پوشیدهروی، پوشیدهرخ، پوشیده چهر، بانو، بانوی ماهروی، بانوی بانوان، بانوی شهر ایران، مه بانوان، مهتر بانوان، شه بانوان، سر بانوان، افسر بانوان، زن نامدار، پاکتن، زن پارسا، پاکزن، نیکزن، نیک جفت، نیک خواه، نیک خو، مهین مهان، روشنروان، ستوده زن، رایزن، شکیبا دل، پاکرای، پاکدامن، پرمنش، گرانمایه زن، چنگزن، خوبرخ، خوبچهر، پریروی، چارهگر، چارهجوی، شوخ لشکرشکن، زن گوینده و شیرین سخن، شیر زن، بکردار شیر، بکردار گرد سوار، فرزانه زن، هشیوار زن، زیرک و هوشیار، جهاندار و بینا دل و رایزن، هنرمند و با دانش و بیگزند، پرهنر، سخن گوی و داننده و هوشیار، زن فرخ و پاک و یزدان پرست، بانوی شاه و خورشید گاه و ... نام برده شده است.
پاینامهایی که برای زنان برشمرده شده است چون: بداندیش، ناپاکزن، بدمنش و زن جادو است. آن چه به درستی دریافت میگردد آن است که زنان به تدبیر و اندیشةشان ستوده میشدند و مردان به کردارشان و این خود یادآور آن است که زن و مرد در کنار یکدیگر برای رسیدن به آرمانهای پسندیده، شایسته هستند.
در شاهنامه سخن از جنسیت پرستی و برتری جویی نیست، فردوسی بزرگ هرگز سخنی بر این پایه نگفته است. اگر سخنان او را نیز به دلٍ جان بشنویم خواهیم دانست که او بانویش را چگونه میستوده است؛ چکامهسرای توانا از شبی دیریاز و تیرگون که خواب غفلت بر چشمان جوانش برنمیتافت، سخن میگوید که بت مهربانش با شمعی برافروخته جانش را روشن نمود و با نوای دلکش چون هاروت افسونگری نمود و کورسوی به چکامه کشاندن داستانهای نغز و دلانگیز پیشینیان را بر او تاباند:
شبی چون شَبه روی شُسته به قیر
... نبد هیچ پیدا نِشیب از فراز
بدان تنگی اندر بجَستم ز جای
خروشیدم و خواستم زو چراغ
مرا گفت: شمعت چه باید همی؟
بدو گفتم: ای بت نیام مردِ خواب
بنِه پیشم و بزم را ساز کن
... بدان سرو بن گفتم: ای ماهروی
که دل گیرد از مهر او فر و مهر
مرا مهربان یار بشنو چه گفت
بپیمای می تا یکی داستان
پر از چاره و مهر و نیرنگ و جنگ
بگفتم: بیار ای بت خوبچهر
زنیک و بد چرخ ناسازگار
نگر تا نداری دل خویش تنگ
نداند کسی راه و سامان او
پس آن گه بگفت: ار ز من بشنوی
همت گویم و هم پذیرم سپاس
نه بهرام پیدا نه کیوان نه تیر
دلم تنگ شد زان شب دیریاز
یکی مهربان بودم اندر سرای
برفت آن بت مهربانم ز باغ
شب تیره خوابت نیاید همی؟
یکی شمع پیش آر چون آفتاب
به چنگ آر چنگ و می آغاز کن
یکی داستان امشبم بازگوی
بدو اندرون خیره ماند سپهر
از ان پس که با کام گشتیم جفت
ز دفترت برخوانم از باستان
همان از در مرد فرهنگ و سنگ
بخوان داستان و بیارای مهر
که آرد به مردم ز هر گونه کار
بتابی از و چند جویی درنگ
نه پیدا بود درد و درمان او
به شعر آری از دفتر پهلوی
کنون بشنو ای یار نیکی شناس
اما اندوه و افسوس درگذشت بانوی مهربان بر چکامهسرای پرتو افکند از دست دادنِ بانویش را در آغاز پادشاهی هرمز چنین آورده است: مرگ بر آن یار از دست داده بخندد که در بهاران زندگی، به سرخوشی آن دسته گل پر رنگ و پرآزرم را در کنار داشتم که نوای چنگش یاد یار بود.
و بر خود نهیب میزند: چه بهایی در بازارش پرداختی و به چه کرداری او را خریدار گشتی؟ بر آن سبزی و سرخش گوهرش بار گران گرفتی به گمان بهای آن گل به نیکی ندانستی که از شرم و عطر او نشان یافتی.
اگر قلم از اختر آسمان یافته باشی در برابر او نقطهای خونین بر مروارید بودی اما کنون از آن سرفراز ناامید گشتهام، نگارا کجا رفتهای؟ که باغ بی تو آرایش ندارد که بزم و شادی بیمهر تو نشاید. امروز اگر کار من نگون گشت پس از مرگ به جستجوی نشانت را خواهم یافت.
بزرگ مردی تا فرجام زندگیش به آیین ایرانی پرداخته و به نیکی با بانویش روزگار را سپری کرده، و در سوگ او چنین میگدازد و دختر خویش را چنان پرورده که پس از مرگش نیز صلة محمودی نمیپذیرد و آن را با آرزوی پدر میپیوندد. چگونه ممکن میآید که به آیین انیرانیان چکامههایی بر جنسیت پرستی بسراید؟
فردوسی چون معنای کیومرث پیوسته زنده،
چون تهمورث چیره بر دیو آز و نادانی
چون جمشید پرورش دهنده تمدن درخشان و تابنده ایرانی
چون فریدون زنده کنندة فرهنگ و تمدن آریایی
چون ایرج صلحجو و آشتیخواه
چون منوچهر سرفراز
چون سیاوش پایدار به پیمان، مظلوم و ستمدیده
چون کیخسرو پارسا، بخشنده و مقتدر
چون رستم سختترین راه را برگزید تا بهروزی و پیروزی را به مردمانش پیشکش نماید.
پس میستاییم او را و همیشه در پی این پاسخ بیجوابش خواهیم ماند:
که گیتی به آغاز چون داشتند
چگونه سرآمد به نیک اختری
که ایدون به ما خوار بگذاشتند
برایشان بر آن روز کنداوری؟
برگرفته از
پایگاه پژوهشی هخامنشیان