زندگی نامه مانی
شرح زندگی مانی ( به روایت ویدن گِرِن )
دوران جوانی مانی و اولین دعوت آشکار او
1 - در حدود سال 200 میلادی در همدان پایتخت مادها شاهزاده ای اشکانی از نسل ارشک زندگی می کرد که پاتک نام داشت. او با زنی با نام یهودی- مسیحی مریم که با خانوادة کمسرکان از شاهزادگان اشکانی نسبت داشت ازدواج کرد. خانوادة کمسرکان شعبه ای از خاندان سلطنتی اشکانی بود که بعدها در تاریخ ارمنستان نقش مهمی پیدا کرد. بنابراین خون سلطنتی اشکانی از طریق هر دو والدین در رگهای پسری که بعدها مریم برای شوهرش به دنیا می آورد جاری بود.
پاتک همدان را ترک کرد و در تیسفون پایتخت امپراطوری سلوکی اقامت گزید. ملوک الطوایف بزرگ غالباً بین اقامت گاه های خارج از شهر و قصرهای مجلل خود در پایتخت نقل مکان می کردند، اما این تغییر محل پاتک از شهر مادی خود ظاهراً برای همیشه بوده است. تمام توجه پاتک بر مذهب متمرکز بود و او نیز مانند بسیاری از معاصرینش خدا را جستجو می کرد.
چنانچه از یک منبع عربی برمی آید، یک روز پاتک در بت خانه ای که اغلب به آنجا می رفت، صدایی از محراب به گوشش رسید که می گفت : «پاتک گوشت نخور، شراب ننوش و از زن پرهیز کن». سه روز متوالی همان صدا را شنید که همین فرمان ها را می داد. غرق در دریای تفکر، پاتک دربارة این وحی اندیشة بسیار کرد و تصمیم گرفت به فرقه ای که در میسان (1) بود و پیروان آن «کسانی که غسل می کنند» نامیده می شدند بپیوندد (الفهرست- چاپ فلوگل، ص 328). هیچگونه اطلاعی در متن عربی، از چگونگی معبدی که بیت الاصنام نامیده شده در دست نیست. این اصطلاح، هم با سریانی bet Petakre که در قصة یولیان(2) به نیایش گاه های کفار در سوریه اطلاق می شد و هم با butxaneh (بتخانه) در فارسی نو که شاید منظور از آن خانة بوداست، مطابقت می کنند. به هر حال بعید به نظر نمی رسد که منظور یک معبد بودایی بوده باشد، زیرا از زمان آشوکا (3) یک دسته مبلغ بودایی همیشه در بین النهرین مقیم بوده اند. اندکی پس از واقعه بتخانه، مریم زن پاتک پسری به دنیا آورد که اسمش را مانی گذاشت. تاریخ تولد او را می توان 14 آوریل 216 میلادی تعیین کرد.
البته افسانه های مانوی این واقعه را با انواع جزئیات شگفت آور شاخ و برگ داده اند و مثلاً می گویند : مادر مانی خوابی می بیند و در آن از آیندة پسرش و اهمیتی که پیدا خواهد کرد آگاه می شود و همچنین در خواب می بیند که پسرش به آسمان می رود و دوباره به زمین بازمی گردد. این نکته اخیر مقدمة همان احادیث عجیب مربوط به معراج مانی است (رک ص 144 همین کتاب).
اختلاف نظر درباره محل تولد مانی چنان زیاد است که نتیجه گیری از آن بسیار مشکل خواهد بود. اما اظهار خود او که محقق معروف ابوریحان بیرونی آن را برای ما حفظ کرده گواه بر این است که در رده «مردینو» (4) در ناحیه نهرکوتا(5) در شمال بابل متولد شده است (البیرونی- کرونولوژی صفحه 208 بند 8-7، ترجمه نسخه اصلی صفحه 190 بند 14-11). این نکته را که تولد مانی در بابل اتفاق افتاده خود او در قطعه شعری تأیید کرده است. او راجع به خود می گوید : «من یک طلبه شاکر هستم که از سرزمین بابل برخاسته ام» (M4. HRII, P. 51). در الفهرست چنین آمده :
«بعدها پدرش به دنبال او فرستاد و او را به جایی آورد که خودش در آنجا زندگی می کرد و از آن پس او در کنار پدر و با مذهب پدر، بزرگ شد.» به عبارت دیگر پاتک پسرش را پیش خود نگه داشت و دین خود را به او آموخت.
این چگونه دینی بود؟ چنان که از قرائن برمی آید، نباید دینی جز دین «آنها که غسل می کنند» بوده باشد. عربی این جمله، المغتسله (al-mugtasilah) که برابر است با دو مفهوم مناقده (6) و حلّه حوّاره (7) که نویسنده سریانی تئودور بارکونای (8) آنها را به کار برده، به ترتیب «آنها که خود را پاک می سازند» و «سفید جامه ها» معنی می شود. در حالی که کلمه اولی منطبق است با المغتسله، کلمه دومی کاملاً برابر است با آنچه که بعداً نام فرقه ای از ایرانیان به نام «سپیدجامگان» شد. پوشش سفید که بسیاری از روحانیون فرق مختلف مذهبی (مانند برهمنها و مجوسها، ماندایی ها و کشیش های سریانی در دورا اروپوس) آن را به کار می برده اند، به تنهایی ما را به جایی نمی رساند. اما واضح است که مفهوم «آنها که غسل می کنند» و «آنها که خود را پاک می سازند» یکی است و دال بر گروهی تعمیدی است. در نوشته های قبطی مانوی آمده که یکی از شاگردان مانی دربارة موجودات الاهی که مورد پرستش پرهیزکاران قرار می گیرند از مانی سؤال می کند.
مانی هم با اشاره به زندگی اوّل و زندگی دوم و همچنین بدون شک زندگی سوم جواب می گوید (متن کفالایا فصل 12؛ صفحه 44 بند 14، صفحه 45 بند 15، متأسفانه متن در اینجا پراکنده است). اما این عناوین برای سه موجود عالی ازلی در قدیمی ترین نوشته های ماندایی نیز به چشم می خورد. به این ترتیب گفته مانی مستقیماً ما را به ماندایی گری می رساند. بنا به مطابقت کامل خصوصیات اساطیری ماندایی و مانوی و برداشت های کلی عرفانی آنها و همچنین بنا به شعایر و بسیاری از اصطلاحات مخصوص آنها، ما می توانیم با اطمینان بپذیریم که پاتک به یک گروه ماندایی در جنوب بابل ملحق شده بود و مانی در میان چنین جماعت تعمیدی پرورش یافت.
ظاهراً اشکالی در میان است و آن عبارت از فرایض زاهدانه ای است که بر پاتک تحمیل شده بود : «گوشت نخور، شراب ننوش و از زن پرهیز کن». هرچند ماندایی گری اصولاً شریعت زاهدانه ای نیست، امّا در متون مقدس ماندایی در مواردی اشاره به اجتناب از پرخوری، مستی و شهوت شده و هشدارهای به خصوصی در مورد شراب خواری که منجر به زنا شود داده شده است (گینزا صفحه 22، 26، 28، 38، 47، 52). بنابراین ماندایی گری به نوعی گرایش به زهد و تقوی داشته و مانی در این زمینة محیطی پرورش یافته است. به این ترتیب بنا به تحقیقات جدید، مانی در جنوب بابل در میان قوم عرفانی یا واضح تر بگوییم در میان گروه تعمیدی ماندایی ها بزرگ شد و در همان جا بود که تحت تاثیراتی سرنوشت ساز، قرار گرفت.
هنگامی که مانی به 12 سالگی رسید (12 سالگی عیسی مسیح در معبد به خاطر می آید) اولین وحی به او نازل شد. این واقعه در سال 228- 229 اتفاق افتاد. در الفهرست چنین آمده که «سلطان بهشت نور» این وحی را نازل کرد. این در اصطلاح عربی مانوی نام «خیر اعلا» است. وحی به وسیلة موجودی آسمانی منتقل شد. فرشته ای که در این متن عربی او را التوم می نامند و در سریانی taum به معنی همزاد (توأم) است، مطابقت می کند با saiš قبطی که در اسناد مصری مانوی موجود است. پیام موجود آسمانی از این قرار بود : «این جماعت را فراموش کن؛ تو از پیروان آن نیستی. راهنمایی به اصول اخلاقی، و پرهیز از شهوات، اینها وظایف تو است، اما از آن جا که هنوز نوجوانی، وقت آن نرسیده که آشکارا بر آن بشارت دهی» (الفهرست چاپ فلوگل صفحه 328).
پس مانی از گروه تعمیدی که تا آن زمان به خواست پدرش به آن تعلق داشت دست کشید و تئودور بارکونای می گوید که چون آن جماعت نتوانست از آن پس او را تحمل کند، او را از خود راند.
عنوان «همزاد» همان است که به جفت آسمانی پیغمبر مبعوث می دهند. او از طریق نزول نفس آسمانی خود به رسالت برگزیده می شود. این طرز تفکر از ایران برخاسته بود و در عرفان بسیار معمول و متداول بود و بعدها در عقاید اسلامی نقش مهمی پیدا کرد.
در متون قبطی گفته می شود که هنگام بعثت به مانی معرفت کامل داده شد و با این گفته اعتبار بیشتری به او می دهند که : «در همان سالی که اردشیر به سلطنت می رسید، فارَقلیط جاوید (برای اولین بار) نزد من آمد و با من حرف زد. او برای من راز نهفته را فاش ساخت، رازی که قرنها و نسلها از انسان پنهان مانده بود، راز ژرفا و فراز، راز روشنایی و تاریکی، راز جنگ و جدال و جهاد. اینها را او برای من فاش ساخت.»
پس مانی بر همین منوال تمام نکات اساسی تعالیم مانی را هنگام نزول وحی دریافت کرد و گزارش خود را چنین خاتمه می دهد : «چنین بر من فاش ساخت فارقلیط آنچه را که بوده است و آنچه را که خواهد بود.» (کفالایا، صفحه 14، 31).
بنابراین در این جا قاصد ملکوتی «فارَقلیط جاوید» نامیده می شود. در منابع مغرب زمینی گفته می شود که مانی خود را فارَقلیطی توصیف می کند که مسیح پیش بینی کرده بود و در انجیل چهارم به آن اشاره شده است. بنا بر آنچه که تا به حال گفته شد، این ادعا را نمی توان تکذیب کرد، اما در این صورت چرا آن که به صورت نفس عالی به مانی ظاهر می گردد «همزاد» نامیده می شود؟ یقیناً به این دلیل که فارقلیط جاوید که در واقع «روح القدس» است، همان «همزاد» نیز هست. او دیوس(11) در دوفید(12) فصل 24 می گوید : «مانی ادعا می کند که با همزاد خویش، روح القدس، یکی است».
به هر حال، اگر هم مانی در 12 سالگی همزادی خود را با قاصد آسمانی وحی احساس کرده باشد، هنوز موقع آن نرسیده بود که آشکارا در میان مردم بشارت دهد.
پس مانی با اطاعت از فرمان قاصد ملکوتی همچنان در انزوا به سر می برد. با در نظر داشتن تحولات بعدی، می توان چنین استنباط کرد که مانی در این مدت آمادگی به مطالعه متون مذهبی متداول در تمدن بین النهرین در آن زمان و تفکر و تعمق دربارة آنچه مطالعه کرده بود پرداخت. این مطالعات و تفکرات اعتقاداتش را کامل و راسخ ساخت. در هرحال، اولین مرحلة تکامل مذهبی او، که می توان آن را مرحلة ماندایی نامید، در این زمان به پایان می رسد.
سرانجام حکم رسالتی را که مشتاقانه در آرزویش بود و این که می تواند رسالتش را در دنیا گسترش دهد به او رسید. در سال 240- 241 فرشته به او چنین گفت : «درود بر تو باد ای مانی، درودی از طرف من و از جانب خداوند که مرا نزد تو فرستاده و تو را برای رسالت خود انتخاب نموده است. خداوند از تو می خواهد که مردم را به حقیقت دعوت کنی و پیام حقیقت را از طرف او به عموم مردم برسانی و خود را وقف این وظیفه بزرگ کنی. اکنون وقت آن رسیده که تو آشکارا تعلیمات خود را رواج دهی». (الفهرست فلوگل صفحه 328).
به این طریق مانی با پیام فرشته به رسالت منصوب شد. اصطلاح «فرستاده» که در یونانی می شود apostolos برابر است با قاصد و هردو به معنی پیامبرند که یا در آسمان و یا از آسمان وحی خداوند بر او نازل می گردد و این وحی در خاورمیانه همیشه به صورت نوشته بوده تا بتوان مانند یک سند دینی آن را به مردم تعلیم داد.
مانی طبق گفته فرشته، وحی را که به او نازل شده بود برای پدرش و بزرگان قومش افشا ساخت و آنها را به کیش خود درآورد (M49. II. V). از این گفته درمی یابیم که پدر مانی ارتباط خود را با دوستان و بستگانش حفظ کرده بود و این نکته حائز اهمیت است زیرا نشان می دهد که مانی از شروع کار می توانسته روی پشتیبانانی با نفوذ حساب کند.
با وجود این آغاز فعالیت های رسالتی مانی چنانچه انتظار می رود در بین النهرین نبود بلکه از هندوستان شروع شد، و او خود راجع به این مطلب در یک متن قبطی می گوید : «در اواخر سلطنت اردشیر تعلیم را آغاز کردم و به طرف هندوستان روانه شدم. من به آنها امید زندگی را آموختم و در آن جا گروه منتخبی را برگزیدم (کفالایا صفحه 15 بند 24-27).
شاید با آگاهی از داستان توما و چه بسا با الهام از این داستان، همان طور که توما زمانی به هندوستان سفر کرده بود، مانی نیز این کار را انجام می دهد. اما به نظر می رسد که این سفر از ولایات ایرانی توران و مکران و شمال غربی هندوستان و گندهاره(13) (که امروزه در پاکستان قرار دارند) فراتر نرفت. نواحی شمال غربی از حدود سال 130 میلادی تحت سلطة نیرومند ایرانیان به خصوص نفوذ اشکانیان بود. در این نواحی مانی می توانست لااقل در مجامع بالا از طریق تکلم زبان مادری (اشکانی) تعلیمات خود را بفهماند. با اینکه در قرن اوّل میلادی سلسلة سکایی (14)جانشین شاهان اشکانی شد، شاهزادگان اشکانی از جمله گندوفر که در رسالة اعمال توما به او اشاره شده است از دیرباز در آن نواحی سلطنت کرده بودند. مهمترین عضو سلسلة هند و سکایی کانیشکا است که در تاریخ به حمایت از آیین بودایی شهرت دارد و این نکته مسلم است که آیین بودایی در آغاز مخصوصاً در نواحی شمال غربی هندوستان و شرق ایران بسیار نیرومند بود. در نتیجه مانی در این نواحی با یک مذهب جهانی که در آن زمان در نهایت قدرت تبلیغ و جذب مردم بود، تماس نزدیک یافت. مذهب بودایی تأثیر زیادی در تفکر مانی برجای گذاشت و این اثر در سازمان دینی او، همچنین در روش هایی که برای تعلیم مرام خود به تودة مردم انتخاب کرد، مشهود است.
چنین به نظر می رسد که فرمانروای وقت در آن نواحی، پیروز، ملقّب به کوشان شاه، همان برادر ولیعهد وقت شاهپور بود.
فعالیت های مانی در هندوستان قرار نبود به درازا بکشد و او می بایست کمی بیش از یک سال در آنجا بماند. گفتة خود او در این مورد چنین است : «در سالی که اردشیر فوت کرد و پسرش شاهپور جانشین او شد، من با کشتی از سرزمین هند به سرزمین ایران روانه شدم و از سرزمین ایران به سرزمین بابل، میسان و خوزستان آمدم» (کفالایا صفحه 15 بند 27- 31).
به این ترتیب مانی با کشتی به فارس (Persis) برگشت تا راه خود را پس از آن (احتمالاً باز هم با کشتی) به ولایت میسان ادامه دهد. احتمالاً تغییر مذهب عجیبی که در یک افسانة مانوی گزارش شده است به این سفر ارتباط دارد : «شاهپور شاه شاهان برادری به نام مهرشاه داشت که فرمانروای میسان و دشمن سرسخت مذهب «رسول نور» بود. مهرشاه باغی احداث کرده بود که بی اندازه زیبا و بزرگ و بی نظیر بود. در آن زمان رسول خدا می دانست که هنگام نجات فرا رسیده، پس برخاست و به نزد مهرشاه رفت. مهرشاه در نهایت شادی در ضیافتی در باغ خود نشسته بود. آن وقت.... رسول.... ابراز کرد..... و سپس مهرشاه به رسول چنین گفت : «آیا در بهشتی که تو این همه از آن تعریف می کنی چنین باغی وجود دارد؟ هنگامی که رسول ابراز این بی اعتقادی را شنید با نیروی معجزه آسایش بهشت نور را با همه خدایان و اقانیم و دم جاودانی حیات و باغی که مملو از گیاهان گوناگون و سایر چیزهای جالب بود به او نشان داد. سپس مهرشاه روی زمین افتاد و سه ساعت بی هوش ماند و خاطره ای از آنچه که دیده بود در قلبش باقی ماند. آن وقت رسول دست بر روی سر او نهاد و او به هوش آمد و هنگامی که از جا برخاست بر روی دست و پای رسول افتاد و دست راست او را گرفت و در آن هنگام رسول خدا چنین گفت...» .
فعالیت های تبلیغی
2- مانی پس از این که مهرشاه به دین وی درآمد رهسپار آشور و بابل شد و از آن جا به طرف پارت و ماد رفت. در حین توقف اش در تیسفون موفق شد با شاهپور شاهنشاه ایران ارتباط برقرار سازد و سه بار متوالی به حضور او پذیرفته شود. این ملاقات ها با وساطت برادر شاهپور، پیروز که مانی او را به دین خود درآورده بود، انجام گرفت. بنابر شرح احوال مانی در الفهرست، اولین ملاقات آنها در روز یکشنبه اولین روز ماه نیسان که آفتاب در برج حمل بود اتفاق افتاد و در شرح احوال مانی چنین آمده که این تاریخ مصادف با روز تاجگذاری شاهپور بود. در اینجا بین محققین اختلاف نظر هست. مسأله بر سر این است که آیا در آن هنگام مانی آن قدر شهرت یافته بود که بتواند به حضور شاه بار یابد؟ جواب البته مثبت است، زیرا با وجود پشتیبانی چون برادر شاه دلیلی بر رد این ادعا وجود ندارد.
در نخستین بار یافتن، مانی با پدر و دو نفر از پیروانش به نام های شمعون و زَکوا (که هر دو از اسامی سریانی هستند) همراه بود. در این ملاقات مانی اولین کتاب خود شاهپورگان (یا نوشته های تقدیمی به شاهپور) را به شاهپور تقدیم داشت. این کتاب تنها اثر مانی است که به فارسی میانه نوشته شده است.
در منابع مانوی چنین آمده است که شاهپور سخت تحت تأثیر پیام مانی قرار گرفت و به او اجازه داد آزادانه در سراسر امپراطوری تبلیغ کند. مانی خود در این باره می گوید که شاه حتی دستور داد تا مقامات محلی هریک به نوبه خود در گسترش و حمایت دین جدید تسهیلات لازم را فراهم سازند. مانی در شرح زندگی خود می گوید : «من نزد شاهپور شاه آمدم. او مرا در نهایت احترام پذیرفت و به من اجازه داد که در سراسر کشورش «کلام زندگی» را تعلیم دهم. من چند سال جزو ملازمان او بودم» (کفالایا صفحه 15 بند 31-34).
مانی در ملاقات سرنوشت سازی که با یکی از شاهنشاهان بعدی داشته است چنین می گوید : «شاهپور شاه برای من نگران بود و به همة سران مملکتی نوشت : با او همراهی کرده و از او دفاع کنید و مواظب باشید کسی به او تعدی و تجاوز نکند» (کفالایا فصل 1 صفحه 16).
این مطلب را فیلسوف نو افلاطونی، اسکندر لوکوپولیسی(15) ، تأیید کرده است. او می گوید مانی در زمان امپراطور والرین زندگی می کرد و در لشگرکشی شاهپور همراه او بود و در کنارش می جنگید. این عین کلمات اوست (در رد مانویت (16) صفحه 4 بند 20).
بنابراین نتیجه می گیریم که این بنیانگذار دین جدید سالها در معیت شاه به سر می برده است. کلمة Komitaton که اسکندر مذکور به کار برده نشان می دهد که مانی به دربار شاه تعلق داشته و جزو تیولداران دربار بوده است. به این ترتیب و برحسب بینش ملوک الطوایفی، بین مانی و شاه رابطة مخصوص وفاداری و اطاعت وجود داشته است و براساس این منزلت وابستگی به دربار، مانی در جنگ های مغرب زمین که موفقیت های نظامی و سیاسی برای شاهپور به همراه داشت، در کنار ولی نعمت خود بوده است.
در سال 260 چنین به نظر می رسد که شاهپور می خواهد فرمانروایی هخامنشی را در آسیای صغیر دوباره برقرار سازد. در این جا معلوم می شود که چگونه کرتیر، روحانی زرتشتی دربار (چنانچه از کتیبه هایش برمی آید) از شاه بزرگ اختیار تام گرفت تا در ایالات آسیای صغیر که به تصرف درآمده بود کیش ایرانی را با برپا ساختن آتشکده ها دوباره سازمان دهد. در آن مناطق یک حکومت ملوک الطوایفی ایرانی از قرن ها قبل حکم می راند و مجوسان هم (چنانچه از نوشته های استرابو(17) جغرافی نویس استنباط می گردد فصل 15 بند 15، 3) از موقعیت با نفوذی برخوردار بودند.
هدف شاهپور از این اقدامات سیاسی- مذهبی چیزی جز الحاق بعضی ایالات آسیای صغیر به امپراطوری خود نبود، مخصوصاً نقاطی که از سال 550 قبل از میلاد در حیطه نفوذ ایرانیان بودند.
از طرف دیگر هیچگونه مدرک مستندی در دست نیست که بتوان از آن نتیجه گرفت که منظور شاهپور ترویج یک مذهب ایرانی خاص (زرتشتی) در آن نواحی بوده است. کیش پرستش آتش که کرتیر آن را برقرار ساخت، یک روش بسیار قدیمی پرستش ذات الاهی بود که همه فرقه های مختلف مذاهب ایرانی به آن عمل می کردند.
از آن جا که بنابر گفته های خود کرتیر، او شخصاً در نوسازی آتشکده ها نظارت داشته، معلوم می شود که به همراه سپاه نیز بوده است و به این ترتیب مانی و کرتیر که بعدها دشمن یکدیگر می شوند هردو از ملازمین شاه بوده اند و چنین به نظر می رسد که شاه هیچگونه تصمیمی برای ملی و رسمی ساختن هیچ مذهبی که تحت شرایطی مجبور به انتخاب یکی از آنها بشود نداشت. البته اگر قرار بود چنین اتفاقی بیفتد مانویت در اولویت قرار داشت. اما وجود مانی و کرتیر، هردو با هم در دربار، باعث شده بود که شاهپور هر دو را به صورت جانشین مناسبی برای دیگری در دست نگه دارد. مذهب مانی، چنانچه خواهیم دید، تلفیقی آگاهانه از اعتقادات مسیحی و ایرانی براساس اعتقادات باستانی بین النهرین است که به صورت اعتقادات عرفانی تعمیدی شکل گرفته بود. مسیحیت و اعتقادات ایرانی به زهد بین النهرینی عادت کرده بود، زیرا سنت های محلی هرچند نامحسوس بود ولی سخت اعمال نفوذ می کرد. بنابراین مانویت بیش از هر مذهب دیگر در موقعیتی بود که می توانست دو رقیب روحانی نیرومند را که عبارت از الاهیات مسیحی و ایرانی بود در حد بالاتری با هم تلفیق کند و به صورت واحدی جلوه گر سازد تا در دسترس همه اهالی بومی سرزمین دجله و فرات که از عرفان کلیسای آشوری- بابلی بهره مند بودند قرار گیرد. و این مسأله دورنمای بسیار با اهمیتی را ترسیم می کرد.
مانی در دربار شاه دو پشتیبان نیرومند داشت، برادران شاهپور، مهرشاه و پیروز، که او هر دوی آنها را به کیش خود درآورده بود. از طرف دیگر چنان که بعد خواهیم دید کرتیر، دشمن او دوستان بسیار بانفوذی در دربار جانشین شاهپور داشت؛ اما نمی دانیم چه کسی در دربار شاهپور پشتیبان او بود. ولی با اطلاعاتی که از جناح بندیهای پدید آمده در دربار در دست داریم، می توانیم فرض کنیم که مغ های زرتشتی و سرکرده آنها کرتیر هم به سهم خود هواداران نیرومندی داشته اند.
اما هرچه باشد در حین 30 سال سلطنت شاهپور تحّول عظیمی در اوضاع دینی رخ نداد. به نظر می رسد که مانویت در دوران ساسانی پرطرفدارترین مرام مذهبی به شمار می رفت اما هرگز آن طور که آرزوی مانی بود به عنوان یک مذهب رسمی شناخته نشد. به درستی معلوم نیست که چه ملاحظاتی شاهپور را از این اقدام باز می داشت اما می توان قدرت سنت های محافظه کارانه ای را که او از نیاکانش (آذربانان زرتشتی استخر) به ارث برده بود در درجه اوّل قرار داد. شاهپور در کتیبة معروفش از پس احکام وضع شده به عنوان شعایر دینی خاندانش به صورت یک شاهزادة زرتشتی سنت گرا تجلی می کند، زرتشتی به همان معنی تلفیقی متداول در روزگار او. البته این تمایل رسمی او بود امّا قبول این مطلب کاملاً بجاست که وی شخصاً با مانی همعقیده بود زیرا در غیر این صورت جانبداری وی از مانی غیرقابل توجیه خواهد بود.
با وجود این در آن زمان مقدمات جریانی که به تدریج منجر به تلفیق دو گروه روحانی رقیب می شد در امپراطوری به چشم می خورد و این تلفیق، عامل تعیین کننده ای در رسمیت یافتن مذهب زرتشتی گردید. این دو گروه روحانی، مغها و هیربدها بودند که مقر اصلی مغها، شیز در ماد آذربایجان بود و مقر هیربدها در منطقة فارس. مغها مقام اصلی را یافتند و در زمان ساسانیان در دادگاههای تفتیش عقاید دمار از روزگار مسیحیان، مانوی ها، بودایی ها، و سایر اقلیت های مذهبی درآوردند. رسمیت یافتن دین، مجموعه ای از متون مذهبی، قوانین شرعی و کتاب اپستاک یا اوستا را به همراه آورد. بدون تردید، نمایندگان دین قدیمی ایرانی منظورشان از برقرار ساختن مذهب رسمی و به وجود آوردن قوانین شرعی، متوقف ساختن تعالیم جدید مانوی و مسیحی بود. تنظیم و تدوین احادیث مقدس در حقیقت نشانة یک انقلاب عظیم فرهنگی و مذهبی در ایران بود. جمع آوری اوستا خود نمونه بارز مقابله با کتب مذهبی مانی است. آیین زرتشتی به این ترتیب در اواسط قرن سوم میلادی در مقام دفاع و مستحکم ساختن موقعیت خود برآمده بود.
مانی نیز به نوبة خود در این زمان برنامة عالی و کاملاً سنجیده ای برای خود آماده کرده بود. فعالیت های تبلیغیش که از روی برنامه تنظیم شده بود جزء به جزء اجرا می شد و به طرف شرق و غرب گسترش می یافت. خود او به شخصه (چنانچه از گفته هایش برمی آید) مسافرت هایی به قسمت های مختلف امپراطوری انجام داد : «من سالها در ایران به سر بردم. در سرزمین اشکانیان، از شمال تا آدیابنه (18) در نواحی سرحدی امپراطوری روم پیش رفتم» (کفالایا فصل 1 صفحه 16).
نواحی سرحدیی که او ذکر می کند ایالت بیت ربیعه(19) است، منطقه ای که مرکزش نصیبین است. مانی که به هرجا می رفت، جماعت جدیدی را پیرو خود می کرد، در نقاط مختلف امپراطوری به سفر پرداخت. این نوع سفرهای تبلیغی را تنها خود او انجام نمی داد بلکه شاگردانش را نیز به همین منظور روانه شرق و غرب می ساخت. یک متن فارسی میانه دو سفر از این سفرها را شرح می دهد. از متن 216 .M می دانیم که هنگامی که مانی این سفرها را ترتیب داد، خودش در وه اردشیر (20) ناحیه ای از تیسفون بود.
«پس از این پروردگار، سه کتاب، کتاب انجیل و دو اثر دیگر را نزد اَدّا (21)فرستاد و چنین فرمان داد «از آن جا دورتر مرو، بلکه همان جا بمان مانند تاجری که مغازه ای باز می کند». ادّا در آن نواحی شدیداً به فعالیت پرداخت. صومعه های زیادی ایجاد کرد و عدة بسیاری را به عنوان نغوشکان و برگزیدگان انتخاب کرد (اینها دو گروه از گروههای مختلف نظام دینی مانوی هستند). چند کتاب نوشت و از خرد سلاحی ساخت و با این کتابها به جنگ «جزمها» رفت و رستگاری را از هر جهت دریافت. «جزمها» را مقهور و زنجیر کرد و تا اسکندریه پیش رفت و در آن نواحی کرامات بسیار نمود و تعداد زیادی را به دین مانی درآورد. تبلیغات این فرستاده تا حد امپراطوری روم گسترش یافت .
بنابراین مانی موفق شد که حتی در زمان حیات خودش مذهبش را در مصر رواج دهد. پیشرفت تبلیغات دین او در مناطق شرقی نیز حائز اهمیت است. این تبلیغات از ایالت حُلوان با پایتختی به همین نام سازماندهی می شد. این شهر در سر راه تیسفون به همدان قرار داشت. در متنی که در بالا به آن اشاره شد چنین آمده است که : وقتی «قاصد نور» در ایالت حلوان بود خود را مارآمّو نامید، معلمی که زبان و خط اشکانی را می دانست و با ... آشنا بود او را در معیت شاهزاده اردوان و برادرانی که کاتب بودند و نیز یک مذّهب کتاب به ابرشهر فرستاد و چنین گفت : «خجسته باد این دین. باشد که در آنجا توسط معلم، نغوشکان و خدمات دینی، هرچه بیشتر گسترش یابد» .
داستان مار آمو پس از مقاومت او در مقابل مرزبان روحانی خراسان گواه بر این است که او حتی به ایالت بزرگ شرقی خراسان هم رسیده و در آن جا نیز کار تبلیغ را ادامه داده است. از آن جا که اشکانی زبان بومی بود، مسلم است که مار آمو می بایست به این زبان و خط آن کاملاً تسلط داشته باشد. ابرشهر، جایی که او فرستاده شده بود، بعدها به نوشاهپور و نیشابور معروف شد. باستان شناسان روسی در حفاری هایی که در این منطقه صورت گرفته، به منابعی دست یافته اند که به زبان اشکانی است و گواه بر موقعیت بانفوذ این زبان و خط آن در این ایالت مهم است.
گنجاندن اردوان، شاهزاده اشکانی در این سفر تبلیغی، یک سلسله حدس و گمان در زمینه فعالیت های سیاسی بی پردة مانی بر ضد حکومت ساسانی در خراسان که خاستگاه اشکانیان بود ایجاد کرده است، امّا از آنجا که می دانیم شاهپور شاه ساسانی تا چه حد نسبت به مانی نظر لطف داشته است همة این فرضیات باطل می شود. از طرف دیگر واضح است که اصلیت اشکانی مانی موجب شد که در ناحیه اشکانی اجدادی خود، خراسان، میدان بسیار مناسبی داشته باشد و به همین دلیل آن جا کانون مکتب مانوی و نقطة شروع سفرهای تبلیغی او به شرق شد.
رسالت دیگری که باز به رهبری ادّا، این بار به معیت ابزاخیا انجام شد در سال 62- 261 به سوی شهر کرخای بیت سلوخ(22) در ایالت بیت جرمای(23) در شرق دجله بود. این سفر تبلیغی هم، چنانچه از اسناد شهدای مسیحی برمی آید، بسیار موفقیت آمیز بود؛ زیرا تا یک قرن پس از آن هم خاطرات فعالیت مانوی هنوز به جا مانده بود.
در کتاب مسیحی آکتا آرخلای(24) تصویری دیده می شود که هرچند بسیار زشت و پر از نفرت است، مع ذالک فعالیت شخص مانی را مجسم می سازد. در این تصویر مانی در میان جمعیت دیده می شود، ملبس به شلوار گشاد و آویزان به رنگ مغز پسته ای با شنل آبی آسمانی و عصایی از چوب آبنوس در دستش، در حالی که زیر بازوی چپش یک کتاب بابلی است (اکتا آرخلای فصل 14 بند 3). این درست همان لباس و تجهیزاتی است که بر تن دو تصویر دیگر در نقاشی هایی که در دو طرف محراب معبد مهرپرستی(25) در شهر دورا قرار دارند دیده می شود. اینها بانیان اساطیری اسرار مهرپرستی هستند و از این طریق ظاهر سنتی کاهنان مهرپرستی برای ما مجسم می شود. با دیدن این نوع لباس بر تن مانی، کتاب آکتا آرخلای (فصل 40 بند 7) به طور موجه او را یک کاهن مهرپرست قلمداد می کند. همچنین نوشته ناخوانای روی سکه ای که به خط ماندایی از خاراسین در جنوب بابل به دست آمده احتمالاً به این مضمون است : «مانی منصوب شدة میترا». این نیز پیوندی دیگر بین مانی و مهر! آیا باید تصور کرد که مانی اجازة ضرب سکه را که معمولاً در انحصار ساترابها بود، از شاهنشاه گرفته بود؟ در این صورت می بایست شغلی مانند ریاست دادگاه را در میسان که مرکز نهضت ماندایی بود داشته باشد. معمای سکه خاراسن هنوز حل نشده و مسأله را همچنان پیچیده نگهداشته است. یک چیز مسلم است و آن این است که بین مانی و مهرپرستی رابطه نزدیکی وجود داشته. در کتاب آکتا آرخلای از جدال های او با کاهنان مهرپرست یاد می شود (فصل 63) و روشن می سازد که مانی می توانست به پشتیبانی قوی در نواحی مرزی ارمنستان در شمال غربی ایران متکی باشد (نام آن استحکامات مرزی Arabion است که همان ایروان امروزی است). پرستش مهر در این نواحی بسیار رواج داشت. از آن جا که در این دوران مانی در ارتباط بسیار نزدیک با مهرپرستان بود و آرزو داشت نماینده خدا شناخته شود، می توان این دوران را دورة مهرپرستی مانی نامید.
از طرف دیگر آنچه ما از نامه های مانی درمی یابیم کاملاً جنبة دیگری را می رساند، زیرا جابه جا او خود را «مانی شاگرد عیسی مسیح» معرفی می کند. مسلماً مانی از زمان معینی خود را نماینده مسیح احساس می کرد و این نکته ای است که بعداً درباره آن بحث خواهیم کرد.
آخرین روزهای زندگی مانی
3- از زندگی مانی در این دوران پر فعالیت اطلاع بیشتری در دست نیست. اطلاعات دقیق تر ما تنها مربوط به روزهای آخر زندگی اوست.
شاهپور در اواسط آوریل سال 273 فوت کرد و پسرش هرمز اوّل جانشین او شد. مانی بلافاصله به او ادای احترام کرد. شاه جدید نسبت به مانی و مذهب او همان طور نظر خوب پدرش را داشت و مجوز عبوری را که در زمان پدرش برای مانی صادر شده بود تجدید کرد و اجازه مخصوص رفتن به بابل به مانی داده شد .اما هرمز بیش از یک سال سلطنت نکرد و زمانی که مانی در بابل بود درگذشت و برادرش بهرام اوّل جانشین او شد و سلطنت اش از 274 تا 277 ادامه داشت.
مسافرت مانی تا قسمت سفلای دجله ادامه یافت و در این سفر از آبادی هایی که در اطراف راهش بود دیدن کرد و به هرمز اردشیر در ایالت شوش رسید. منظور مانی از این سفر پیشروی تا قلمرو کوشانی بود که کابل و گندهاره مراکز اصلی آن به شمار می رفتند. به نظر می رسد که مانی احساس کرده بود جانش در خطر است و می خواست به این نواحی که توانسته بود از آغاز دعوتش متکی به حمایت آنها باشد برسد. درست در همین زمان بود که فرمان شاهی مبنی بر مجاز نبودن ورودش به نواحی کوشان به او رسید. این نشان می دهد که اولاً تا چه اندازه مأمورین دربار از مسافرتها و نقشه های اشخاص برجسته آگاه بودند و ثانیاً مانی چنان موقعیت مهمی کسب کرده بود که حرکاتش تا این اندازه از نزدیک همانند شیوة دوران هخامنشی به وسیلة مقامات عالی تعقیب می شد. در نوشته های قبطی که مربوط به آخرین هفته های زندگی مانی است، چنین آمده : «پس او خشمگین و پریشان مراجعت نمود. از هرمز اردشیر روانه میسان شد و از آن جا به رودخانة دجله رفت و با کشتی عازم تیسفون شد. زمانی که در ساحل فرود آمد و پیش می رفت، مردم را از نزدیک شدن زمان شهادتش باخبر ساخت و گفت : فرزندان من، مرا نگاه کنید و خود را اشباع سازید زیرا جسم من از شما جدا خواهد شد». (مواعظ مانوی صفحه 44 بند 12-20).
بدین طریق مانی به بین النهرین بازگشت و با کشتی از راه دجله به شمال رفت و به تیسفون رسید. اندکی بعد شاهزادة دون پایه ای به نام بات(26) که قبلاً به کیش او درآمده بود به او ملحق شد. این نام که بعدها (حدود سال 350) به آن برمی خوریم متعلق به سرکرده تیول ارمنی قبیله ساهرونی است. چه بسا که همسفر مانی یکی از اجداد خرده سلاطین ارمنی اشکانی بوده است (در متن 163 T.H.D از سلطان بات صحبت می شود). اگر این شاهزادة پیرو مانی اهل ارمنستان بوده باشد، ارتباط های مانی با شمال غربی ایران از نو تأیید می شود.
بهرام اوّل برای بات فرمانی صادر کرد که خود را در معیت مانی به حضور شاه معرفی نماید، اما از قرار معلوم بات جرأت نکرد و مانی به تنهایی به این سفر سرنوشت رفت. راهی را که او پیمود توصیف شده که از طلاق هلالی شکل بزرگی قبل از اینکه به دربار در شهر بلاپات (27) برسد، می گذشته. این ملاقات در روز یکشنبه اتفاق افتاد و موجب هیجان بسیاری شد.
یک سند پارة اشکانی می گوید : «کرتیر موبد با یاران که خدمتگزار شاه بودند و قلبشان پر از حسادت و فریب بود جلسه ای تشکیل داد» . از این گزارش چنین برمی آید که کرتیر با تیولداران دربار که یاران نیز نامیده می شدند متحد شده بود و چنین به نظر می رسد که نوعی همسویی منافع مذهبی و سیاسی و نظامی در دربار موجب شکست مانی شد.
در متون قبطی چنین آمده که مغها اولین قدم را به رهبری پیشوای خود برداشتند و احتمالاً با تنظیم افترا نامه ای علیه او اعلام جرم کردند و آن را به شاه تقدیم داشتند. این اعلام جرم به هر صورت که بود، شفاهی یا کتبی، می بایست از مجاری مختلفی طبق مقررات شدیدی که از سابق وجود داشت بگذرد: «مجوسها رفتند و شکایت خود را نزد کرتیر بردند. کرتیر به سونکاادرس (28) گفت. بعد، کرتیر و سونکاادرس رفتند و مگیستور(29) را از اتهام مطلع ساختند و مگیستور به شاه اطلاع داد هنگامی که شاه آن را شنید، به دنبال سرورم فرستاد و او را احضار کرد.» (مواعظ صفحه 45 بند 14-19).
این نکته می رساند که در آن زمان کرتیر هنوز آن مقام را نداشته که بتواند مستقیماً خود را به حضور شاه برساند و دو نفر دیگر که عبارتند از سونکاادرس و مگیستور، مافوق او بودند که متأسفانه از چگونگی وظایف آنها اطلاع زیادی در دست نیست. مگیستور که به شاه نزدیکتر بود، اتهام را که چنین بود «مانی علیه قانون ما تعلیم می دهد» به عرض شاه می رساند. دین رسمی زرتشتی که مجوسها متولیانش بودند همیشه «قانون» نامیده می شد. این نوع اهانت به اعتقادات مذهبی از لحاظ قضایی در اواخر دوران ساسانی «توهین به خدا» تلقی می شد و مجازاتش مرگ بود. شاید در اوایل دوران ساسانی هم همین طور بوده است.
اگر اوضاع را در زمانی که مانی به نزد شاه احضار شد تنها بتوان نامساعد نامید، محاکمه را- که از لفظ «شرفیابی» مناسب تر به نظر می رسد- بدون تردید می توان جنجالی خواند. اطلاع ما از این واقعه به دلیل به دست آمدن دو متن فارسی میانه و مانوی قبطی، نسبتاً کامل است هرچند که متأسفانه هردو آنها ناقص اند. در آنها چنین آمده «مانی بعد از فراخواندن من نوح زادک مترجم، کوشتای کاتب و آبزاخیای ایرانی به حضور بهرام شاه بار یافت. شاه سر سفره بود و هنوز دست از غذا نکشیده بود که اعضای دربار وارد شدند و گفتند مانی آمده و در آستانه در ایستاده است. شاه برای سرورمان چنین پیغام فرستاد : «کمی منتظر باش تا نزد تو بیایم» سرورمان دوباره پهلوی نگهبان نشست تا این که شاه، که عازم شکار بود، دست از غذا کشید و برخاست و در حالی که یک دستش را روی دست ملکه سکان و دست دیگر را روی دست کرتیر پسر اردوان نهاد، به طرف سرورمان آمد و اولین کلماتی را که ادا کرد چنین بود : «به تو خوش آمد نمی گویم». سرورمان جواب داد : «چرا؟ آیا از من بدی سر زده است؟» شاه گفت : «قسم خورده ام که نگذارم تو در این سرزمین بمانی» و در نهایت غضب به سرورمان چنین خطاب کرد : «به تو چه نیازی هست وقتی که نه به جنگ می روی و نه به دنبال شکار؟ اما شاید به دلیل حذاقتت در دوا و طبابت مفید باشی؟ نه، حتی از این حیث هم نه!». سرورمان جواب داد : «من هرگز به تو بدی نکرده ام و همیشه به تو و خانواده ات نیکی نموده ام و بسیاری از خدمتگزارانت را از شیاطین و ارواح خبیث رهایی بخشیده ام و بسیاری را باعث شدم از بستر بیماری برخیزند و بسیاری را از تب نجات دادم و بسیاری را که در آستانة مرگ بودند دوباره حیات بخشیدم» .
کسانی که در این صحنه اطراف شاه و مانی حضور داشتند، در وهلة اوّل عبارت بودند از همراهان مانی : نوح زادک مترجم، کوشتای کاتب و ابزاخیای ایرانی. دو نفر اخیر از شاگردان قابل اعتماد مانی بودند. ابزاخیا در معیت ادّا که رهبر سفر تبلیغاتی بود به کرخای بیت سلوخ رفته بود و کوشتای و مانی توأماً نامه ای خطاب به سی سی نیوس(30) اولین جانشین مانی و رهبر فرقه مانوی امضا کرده بودند. این که یک مترجم همراه مانی بوده، کمی تعجب آور است. امّا این دلیل بر آن نیست که مانی نمی توانسته به زبان ایرانی تکلم کند. اولاً ما نمی دانیم که نوح زادک به عنوان مترجم همراه او بوده یا به عنوان یک دوست. اگر به عنوان مترجم همراه او بوده، باید در نظر داشت که مانی خود کتاب شاهپورگان را به زبان پارسی میانه نوشته و به شاهپور اوّل تقدیم کرده بود، امّا بین زبان محاوره و مکاتبه فرق است. چه بسا مانی به عنوان یک اشکانی می توانسته به زبان اشکانی میانه سخن بگوید اما فارسی میانه را کاملاً نمی دانسته است. از طرف دیگر بعید به نظر می رسد که شاه نمی توانسته لهجة اشکانی میانه را که تا آن اندازه به زبان خودش نزدیک بود بفهمد، بنابراین احتیاج مانی به وجود مترجم در یک چنین ملاقات حساسی بعید به نظر می رسد.
ثانیاً صحب از ملازمین شاه به میان می آید که وظایف معمولی درباری آنها عبارت است از حاجبی و دربانی. ملکه سَکان و کرتیر، پسر اردوان، در این صحنه به عنوان نزدیکترین افراد به شاه حضور داشتند. این کرتیر که نامش در کتیبة بزرگ شاهپور در کعبة زرتشت نیز آمده است، چنانچه زمانی تصور می شد، همان کرتیر موبد نیست. ملکه سکان، زوجه سکان شاه نامی بوده است که والی سکستان بود. این ناحیه را در اوایل دورة ساسانیان خویشان نزدیک شاه اداره می کردند. الطاف مخصوصی که این شاهزاده خانم از بهرام شاه دریافت می کرد قابل توجه است. او بعدها زوجة بهرام سوم نوة بهرام اوّل شد.
در متون قبطی توصیف این صحنه بسط پیدا می کند و بهرام از مانی بازخواست می کند که اصلاً چرا وحی به او نازل شده است و نه به شاهنشاه، و مانی در این موقعیت هیچ جوابی نداشته جز این که بگوید : «این خواست خداوند بوده است».
این محاکمة جنجالی با یادآوری های مانی از الطافی که شاهپور و هرمز به او کرده بودند و ذکر این جمله که «هرطور که می خواهی با من رفتار کن» پایان می یابد.
سپس شاه دستور می دهد مانی را زنجیر کنند. سه زنجیر به دستهایش، سه زنجیر به پاهایش و یکی هم به دور گردنش بسته می شود. زنجیرها را قفل می کنند و او را در این وضع به زندان می برند. این گونه بی رحمانه در غل و زنجیر کردن در گزارشهای مربوط به شهدای مسیحی بسیار دیده می شود. مانی روزهای بین 19 ژانویه تا 14 فوریه 276 و بنابر محاسبه ای دیگر از 31 ژانویه تا 26 فوریه 277 را در این وضعیت گذرانده است. بنابر رسم قدیمی شرقی، مانی در این 26 روز اجازه داشت شاگردانش را ببیند و با آنها صحبت کند. او احساس می کرد که روزهای آخر فرا رسیده است و به این دلیل دستورات مقتضی را به نزدیکترین پیروانش صادر کرد. این دستورها را بعداً مارآمو که در آن زمان حضور داشت، به فرقه مانوی ابلاغ کرد. در آن زمان دیگر قوای جسمانی مانی 60 ساله رو به زوال می رفت. جسم او به علت روزه ها و ریاضتها ضعیف شده بود و دیگر تاب تحمل سنگینی زنجیرها را نداشت و در روز چهارم شهریور بر اثر ضعف و ناتوانی درگذشت. «در ساعت یازده آن روز مانی از جسمش به مأوای با عظمتش در عرش عروج کرد». در آن هنگام یک کاهن عالی مقام مانوی به نام اوزا (31) و دو برگزیده دیگر (بالاترین مقام روحانی مانوی) حضور داشتند.
خبر فوت مانی به سرعت در شهر بیت لاباط (32) پخش شد. مردم دسته دسته جمع شدند. شاه فرمان داد مشعل مشتعلی در جسدش فرو برند تا مطمئن شود که رهبر مذهبی منفور واقعاً مرده است. بعد جسد را قطعه قطعه کردند و سر جدا شده را به دروازه بیت لاباط آویختند و باقیماندة جسد را پیروانش در تیسفون به خاک سپردند. (کتاب مواعظ، صفحه 67- 46 و کتاب مزامیر فصل 2 صفحه 17 بند 18- 5....) (33).
پی نوشت ها :
Mesene 1.
Julian 2.
Aŝoka 3.
Mardinu 4.
Nahr Kuta 5.
Menaqqede 6.
Hellê Hewwâre 7.
Theodor bar Kōnai 8.
Kephalaia 9.
Ginzā 10.
Euodius 11.
De Fide 12.
- Gandharā 13.فرق دارد با قندهاری که در افغانستان است.
Scythian 14.
- Alexander of Lycopolis 15. لوکوپولیس نام قدیم اسیوط در مصر است.
Contra Manichaeum 16.
Strabo 17.
Adiabene 18.
Bêt Arbâyê 19.
Vêh Ardâxser 20.
Adda 21.
Karkā de Bēt Selōk 22. - نام قدیم کرکوک است.
Bet Garmai 23.
i Acta Archela 24.
Mithreum 25.
Bāt 26.
Bēlapat 27.
Sunkaedros 28.
Maggistor 29.
Sisinnios 30.
Uzzai 31.
- Bēt-Lapat 32. نام سریانی جندی شاپور است.
33. ویدن گرن، گئو، مانی و تعلیمات او، برگردان، صفای اصفهانی، تهران، مرکز، 1376، ص ص 60-36
برگرفته از
کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت