ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

شاه عباس یکم

سوشیانت | چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۱، ۱۲:۴۳ ب.ظ | ۱دیدگاه


شاه عباس یکم

شاه عباس بزرگ یا شاه عباس یکم (۹۹۶-۱۰۳۸ه‍. ق / ۱۵۸۷-۱۶۲۹م) نامدارترین شهریار روزگار صفوی است. او فرزند شاه محمد خدابنده و پنجمین شاه از دودمان صفوی است که بر ایران برای بیش از ۴۲ سال با توانمندی شهریاری نمود.

شاه عباس در هجده سالگی کاسپین(قزوین) چیرگی یافت  و خود را شاه ایران خواند. او برای آنکه خیالش از سوی عثمانی آسوده گردد، پیمان نامهٔ سازش با آن کشور بست و باختر ایران را به آنان واگذارد. سپس به بهینه‌سازی کارهای درونکشوری و فرونشاندن شورش استان‌ها پرداخت.

او نخست ازبکان را شکست داد و سپس به جنگ با عثمانی درآمد. او در سه هنگام با عثمانی جنگید و در هر سه بار پیروز شد. همچنین دو بار به گرجستان تاخت و آن را تاراج کرد.

از واپسین لشکرکشی‌های او می‌توان چیرگی قندهار و آزادسازی آبخوست‌ها(جزایر) و بندرها شاخاب پارس از دست پرتغال را نام برد. در زمان شاه عباس درآمد نقدی و غیر نقدی کشور بالا رفت و همچنین بازرگانی با کشورهای بیگانه افزایش یافت. او بسیاری از بخش های کشور را آباد کرد و بناهای بسیاری ساخت که هنوز برخی از آنها پابرجاست.

شاه عباس در گذار زندگی یکی از فرزندانش را کشت و دو تن دیگر را کور کرد و دو پسر دیگرش نیز در کودکی مردند؛ بدین شیوه در هنگام مرگ جانشین شایسته‌ای از خود بازنگذاشت و به ناچار نوه او با نام شاه صفی به پادشاهی رسید.

 

تاج گذاری: ۹۸۹ هجری قمری

مکان تاج گذاری: شهر هرات در ایالت خراسان )اکنون در افغانستان(

جانشین: شاه صفی )سام میرزا پسر صفی میرزا(

بازگویی کوتاهی از زندگی

شاه عباس بزرگ شب دوشنبه یکم ماه رمضان سال ۹۷۸ فراروی در هرات از فخرالنساء بیگم(دختر میرعبدالله خان فرماندار تپورستان)زاده شد.

در کودکی به عباس میرزا نام داشت و در دو سالگی فرماندار هرات شد؛ شاه اسماعیل دوم صفوی که مردی تند خو و بد نهاد بود؛ همانند دیگر برادر زادگان و برادران فرمان کشتن او و پدرش (شهریار محمد خدابنده)را داده بود ولی این دستور هنگامیکه که شاه اسماعیل دوم کشته شد، ناانجامیده ماند.

شاه عباس پیش از برآمدن آفتاب روز آدینه بیست و چهارم جمادی‌الاول سال ۱۰۳۸ فراروی ‌ماهشیدی در کاخ اشرف درگذشت. جهان آرای عباسی درباره چرایی مرگ او می‌نویسد:

«چند روز پیش از آن در شکارگاه، پادشاه در خوردن و آشامیدن خوراک تندروی کرد و در بازگشت، برای سنگینی بار شکم دچار تب شد و در اندک زمانی از بلندی شایستگی به حضیض وبال رسید».

به گفتهٔ برخی بنمایگان شاه عباس پیش از مردن سپارش کرد که کالبدش را جایی خاکسپاری کنند که بر همه کس ناپیدا باشد. برخی بن‌مایه‌ها نیز می گویند کالبد او به نجف آورده و در آنجا به خاک سپرده شد. اما بسیاری بن‌مایه‌ها  می‌گویند شاه عباس در مازندران درگذشت و آهنگ بر آن بود که کالبد وی به اصفهان آورده شود ولیکن به انگیزه‌هایی در میانهٔ راه کالبد در کاشان خاکسپاری شد. هم اکنون نیز آرامگاه‌ای وابسته به شاه عباس در کاشان برجاست که به گمان بسیار آرامگاه راستین او است.

 
کار های رامیاری

تاج‌گذاری در ۱۴ سالگی

عباس میرزا به یاری علیقلی خان شاملو در خراسان تاجگذاری کرد و فرمانروایی خراسان در زمان شهریاری پدرش در دست وی بود تا آنکه مرشد قلی خان استاجلو با چیرگی بر علیقلی و با پایمردی خویش؛ قزوین را فتح نمود و در آن شهر عباس میرزا در زیشمار ۱۸ سالگی به تخت پادشاهی ایران نشست و پدر او را برکنار نمودند. شاه عباس همانند بسیاری از شاهان در آغاز کار ۱۸ تن از سران قزلباش را به دستاویز خونخواهی کشت و پس از آن مرشد قلی خان را نیز به همین سرنوشت دچار ساخت.

پیمان سازش استانبول

ترکان عثمانی که با بهره جویی از آشفتگی پس از کشتن حمزه میرزا به خاک ایران دست اندازی نمودند و بخش‌های ارزروم؛ عراق عرب؛ کردستان؛ ارمنستان؛ گرجستان؛ بخش‌هایی از آذربایجان و اگرچه لرستان و خوزستان را زیر پنجهٔ خویش درآوردند و تا کرانهٔ نهاوند و همدان پیشروی کردند. شاه عباس که از همکاری سرداران قزلباش و پشتیبانی دولتهای هند و روسیه دلسرد شده بود، ناچار تن به پذیرش خواسته های  سنگین عثمانی‌ها داد و آماده به برنهادن پیمان‌نامهٔ سازش شد. شاه عباس با این راهبرد چند سالی برای نوین‌سازی نیروهای ایران و بازپس‌گیری سرزمین‌های از دست رفته زمان خرید. گفتگوها دربارهٔ برنهش پیمان سازش سه ماه به درازا انجامید و سرانجام به امضای پیمان‌نامهٔ سازش استانبول در ۲۱ مارس ۱۵۹۰ (۹۹۹ هجری قمری) فرجامید. بر پایه این پیمان شهر تبریز با بخش باختری آذربایجان و استان‌های ارمنستان و شکی و شیروان و گرجستان و قراباغ و قسمتی از لرستان با دژ نهاوند در دست عثمانی‌ها بجاماند و چنین برنهاده شد که از آن پس ایرانیان از دشنام دادن خلفای سه‌گانه خودداری کنند و شاهزاده حیدر میرزا همچون گروگان در دربار عثمانی بجا بماند.سپس شاه عباس با بهره‌جویی از پیش آمد پیش آمده روزگار آشفته ایران را سر و سامان داد.

ویرایش سازمان‌های لشکری و کشوری

در سال ۱۰۰۶هجری قمری پایتخت را به اسپهان ترابرده و ولایات خاوری را سامان و آرامش داد.

در سال ۱۰۰۷ هجری‌قمری (۱۵۹۸) دو تن از پاک‌ زادگان انگلیسی به نام آنتونی شرلی و رابرت شرلی به همراه بیست و پنج تن انگلیسی دیگر از راه ونیز و حلب و بغداد به قزوین درآمدن. برادران شرلی که در پیشگاه آرل‌آف اسکس از سرداران توانمند انگلستان بودند، گماشتگی یافتند برای جنگ با عثمانی‌ها خود را در دست دولت ایران نهش دهند، و نیز برای بازرگانان انگلیسی امتیازاتی بگیرند. هیأت نامبرده از سوی دولت ایران به گرمی پذیرفته شد و شاه عباس از هستی آنان برای آمادگی و آفرینش آراستگی ارتش ایران بهرمندی کرد. همچنین از سوی آن‌ها پیوندهای ایران و کشورهای اروپایی را با داشتن یک زمینه هموند و آن دشمنی با عثمانی گسترش داد.

هنگامی که شاه عباس به شاهی رسید جرگه قزلباشان شصت هزار تن بود که وی آن را به سی هزار تن کاهش داد.

در برابر قزلباش‌ها که جز از رؤسای خودشان از هیچکس پیروی نمی‌کردند، با رایزنی برادران شرلی نیرویی آمیخته از ده‌هزار ارتش سواره نظام و دوازده هزارارتش پیاده از کسان گرجی و ارمنی که مسلمان شده بودند، برپا نمود و نام آنها را شاهسون (یعنی شاه دوست) گذاشت و فرماندهی آنرا خود بر دوش گرفت. جرگه شاهسون‌ها تا هنگام مرگ شاه عباس به یکصد هزار رسید.

ارتش صفوی در زمانه شاه عباس به بالاترین نیرو خود رسید. شاه عباس نخستین کسی بود که به برپایی رستة «آراسته ای » از تفنگچیان پرداخت که بخشی از ارتش پایِسته انگاشته ‌می‌شدند. رسته تفنگچیان از ۱۲ هزار تن پدیدار ‌می‌شد که هم از ارتش پیاده و هم ارتش سواره  بودند. شاه عباس دو رسته تازه را هم درون سپاه همیشگی ایران می‌کرد که دارای رسته «توپچیان» در بر گیرنده ۱۲ هزار تن و رسته « غلامان ویژه بزرگوار » دربرگیرنده ای از ۱۰ تا ۱۵ هزار تن ارتش سواره گرجی و چرکسی تفنگدار  می‌شد. برخی نویسندگان گفته‌اند برادران شرلی دو ارتشی مزدور انگلیسی در زمان شاه عباس صفوی برای نخستین بار توپخانه را به ایرانیان شناساندند، درزمانیکه گواه های بسیار کهن نگاری از کاربرد توپ و تفنگ در سپاه ایران در  زمان شاه عباس صفوی برای نخستین بار توپخانه را به ایرانیان شناساندند، در‌هنگامی‌که گواهمندی های بسیار کهن نگاری از کاربرد توپ و تفنگ در سپاه ایران در زمان شاه اسماعیل و شاه طهماسب و هتا پیش از آن هستی دارد.
 جنگ‌افزار  های آتشین روامَند در زمانه صفوی دارای توپ و تفنگ‌های فتیله‌ای، شمخال و قرابینه‌ای می‌شد که همه را تفنگ می‌نامیدند.

در همان سان شاه عباس کارهایی برای ازسرگیری سازمانهای کشوری به کنش آورد. وی پایه کشورمداری خود را بر یکجایی نهاد؛ همه نیروها و گزینشات از شاه برآمده  می‌شد و کارگزارین کشوری از سوی او برکنار و گماشته می‌شدند. بعد‌از شاه صدراعظم مهمترین شخص کشور و وظیفهٔ ادارهٔ امور سیاسی و حکومتی بود و اعتمادالدوله لقب داشت. دیوان بیگی بایستگی وزیر دادگستری را بر دوش داشت. پیشامد  نویس کارگزار نگارش فرمان‌ها پادشاهی و نگهداری پیشینه های نامه نگاری‌ها با پادشاهان بیگانه بود، ایشیک آقاسی سرپرستی آیین‌های پادشاهی دربار را بر دوش داشت. قورچی‌باشی، قوللر آقاسی‌باشی و تفنگچی‌باشی فرمانده های برتر ارتش بودند.

کشتار نقطویان

نقطویان، پیروان محمود پسیخانی گیلانی بودند و او خود ابتدا از مریدان سید فضل الله استرآبادی بنیادگذار گروه پرآوازه حروفیه بود و پس از این که از سوی فضل به شَوَند خودپسندی و نافرمانی رانده شد، به «محمود مطرود و مردود» نیز آوازه یافت. اگر چه از او و پیروانش در نسک‌های کهن نگاری روزگار او یادی نشده ولی پژوهش‌های آینده ، او را مردی پرهیزگار، دانشمند و زیرک بازگو کرده اند.‌ او با تیمور لنگ هم روزگار بوده‌است. محمود شانزده نسک و هزار و یک نوشتار نوشته و هر یک را نامی ویژه داده‌است.

بنابر دیدگاه‌های ایشان: «مادر و برادر و خواهر و پسر و دختر و همه منهیات مباح دانسته شده‌اند».

پی جویی و کشتار آنان از زمان پادشاهی شاه تهماسب اول آغاز شده ‌و در زمان شاه عباس به اوگ خود رسید. شاه عباس آنقدر‌در کشتار آنان تندروی کرد که جلال الدین محمد اکبر، پادشاه هندوستان، برای آنان میانجی شده ولی سودی نداد.

شورش خان احمد گیلانی

خان احمد گیلانی که در لاهیجان خراجگزار شاه بود پرچم شورش برافراشت. بدین سان شاه با سی هزار تن‌به گیلان لشکر کشیده و آنجا را گرفت. خان احمد نیز به عثمانی پناهنده شد و در سال ۱۰۰۵ هجری‌در بغداد درگذشت.

شورش شاه وردی خان لر
شاه وردی خان واستاندارلرستان ندر برابر شاه عباس طشورشکرد و باج نپرداخت. شاه عباس در فرماندهی سی هزار سوار به خرم آباد تاخت و آنجا را تبچنگ آورد. سپس دوازده هزار گرجی تازه مسلمان را مأمور یافتن شاه وردی خان کرد. آنان واستاندارلرستان را یافته نزد شاه آورده و او به دستور شاه کشته شد.

لشکرکشی شاه عباس به طبرستان

در سال ۱۰۰۵هجری که سال دهم جلوس شاه‌عباس بود، شاه عباس که از طرف مادری شجره‌نامه‌اش به میر قوام‌الدین مرعشی می‌رسید، طبرستان را ملک موروثی خود می‌دانست برهمین اساس تصمیم گرفت که سراسر آن سرزمین را به اختیار خود درآورد.شاه عباس به نقل از کتاب عالم آرای عباسی چنین میپنداشت: «چون طبرستان که مشمول مازندران بهشت نشان است ملک طلق شرعی موروث اولاد و احفاد میرعبدلله‌خان جد مادری حضرت اعلی شاهی ظل‌اللهی است که نسبت او به سید قوام‌الدین معروف به میربزرگ که در طبرستان خروج به سیف کرده مالک آن مملکت گردید در صدر صحیفه اول رقم تسطیر یافته و در این عهد و اوان از آن سلسله رفیعه اولاد ذکور که شایسته تصرف ملک موروث باشد نبود لاجرم آن عرصه ارم تزیین ارثأ و اکتسابأ شایسته تصرف شهریار سعادت قرین و حق شرعی سلطان با داد و دین است که در میانه جمعی از امراء آن ولایت به تخصیص سید مظفر مرتضایی)ساری( و الونددیو)سوادکوه( و ملک‌بهمن‌پادوسبانی انقسام یافته بود و به مکرر از ایشان بی‌ادبی‌ها و کفران نعمت به ظهور رسیده هرکدام به ولایتی رقم اختصاص کشیده به تغلب متصرف بودند...» در پایان این جملات نیز مؤلف اینگونه نگاشته که شاه‌عباس می‌خواهد سرزمین آباء و اجدادیش را پس بگیرد.البته در این نگاشته و پنداشته‌ها نقوص بسیار است چنانچه پادوسبانیان صدها سال پیش از مرعشیان در غرب طبرستان ساکن شدند و اصلأ مرعشیان بر سوادکوه واقف نبودند و... که اینها نشا از بی‌اطلاعی شاه و بزرگان ایران در آن روزگار می‌دهد و شاه‌عباس فقط غارت طبرستان (که در نگاشته‌های بالا آن را بهشت نشان خوانده) را در سرداشته و نسبتش از سمت مادر به مرعشیان تنها بهانه‌ای برای این عمل بوده.

ملک بهمن دوم

در عالم آرای عباسی آمده‌است: وقتی فرهادخان -که بزرگ لشکر شاه‌عباس بود- به آمل رسید، مردم عوام آن شهر جهت استحکام قلعه آماده شدند و از قلعه شهر محافظت نمودند. این زمان ملک بهمن پادشاه آن روزگار سلسله پادوسبانیان که در لارجان بود، اعلام کرد که نمی‌خواهد قلعه را نگه‌دارد چون آمل از ممالک موروثی وی نبوده و نیاکانش آمل را در اختیار نداشتند. ولی در حقیقت به ملازمانش که در قلعه بودند پیغام می‌داد که دربرابر قزلباشان مردانه دفاع کنند تا پای آن‌ها به لاریجان نرسد. با این‌حال مردم طایفهٔ تکلو در نگهداشتن قلعه اصرار می‌کردند. سید مظفر که یکی از بزرگان شهر ساری بود و گویند به افیون معتاد بود به همراه فرهادخان به محاصره آمل رفته بود در این‌حال که قلعه فتح نمی‌شد وی اردوگاه را ترک کرد و به قلعه شخصی‌اش )ازداره‌کله) رفت ولی چون به افیون معتاد بود، به اجبار به جنگل رفت و درآنجا براثر مریضی و اسهال مُرد. الونددیو نیز که می‌دید قزلباش‌ها می‌خواهند سراسر طبرستان را فتح کنند بر سر دوراهی ماند که به لشکر ملک‌بهمن اضافه شود یا با شاه‌عباس متحد گردد. بر همین اساس شاه‌عباس به این نتیجه رسید که تا وقتی شاهان پادوسبانی در مازندران و حتی در شهری حکومت کنند نمی‌تواند اتحاد مردم را از بین ببرد و طبرستان را فتح کند. پس از مدتی با تلاش‌های فراوان فرهادخان قلعه فتح شد و به دستور شاه‌عباس قزلباش‌ها به همراه فرهادخان به سمت لاریجان یورش بردند. بعضی از بزرگان شهر لاریجان از ترس جانشان به فرهادخان تسلیم شدند و ملک‌بهمن که آن‌ها را در حال خیانت دید همه ریش‌سفیدان را به سیاه‌چال انداخت. مردم لاریجان که از طرفداران این امراء بودند و اصلأ به خاطر ایشان از ملک‌بهمن پیروی می‌کردند، حال با او از در دشمنی برآمدند و راه‌های مخفی قلعه را به قزلباش‌ها نشان دادند. ملک‌بهمن که فردی چرب‌زبان و حیله‌گر بود به اجبار تسلیم شد و فرهادخان و قزلباش‌ها را به مهمانی دعوت نمود ولی فرهادخان قبول نکرد و او را در تاریخ بیست و سوم مرداد ماه سنه ۱۰۰۶هجری نزد شاه‌عباس در اصفهان برد و سرانجام ملک سلطان حسین لواسانی(که خود از فامیلان بسیار نزدیک بهمن بود) به انتقام برادرش(ملک سلطان حسن) ملک‌بهمن را در نقش جهان اصفهان سربرید. طایفهٔ تکلو که از دوستداران پادوسبانیان بودند پیش از به راه انداختن قیام توسط قزلباش‌ها قتل‌عام شدند.

خویشاوندان ملک‌بهمن

هنگامی‌که ملک بهمن عازم اصفهان و در حال ترک جهان بود اولاد او در قلعه دشمنکور بودند. ملک‌بهمن همه ثروتش را در این قلعه پنهان کرده‌بود. پسر ملک‌بهمن که کیخسرو نام داشت آن زمان ۱۷ساله بود و آخرین بازماندهٔ ملکان لاریجان بود. وی نیز تسلیم شد و سرانجام در قزوین بدست شاه‌عباس به‌قتلی ناجوانمردانه رسید.

ملک جهانگیر چهارم

دیگر شاخه سلسله پادوسبانیان ملکان کجور نام‌داشت. در زمان حکومت شاه‌عباس شاه این شاخه ملک‌جهانگیر لقب‌داشت. شاه‌عباس پس از اشغال لاریجان و آمل به فکر برانداختن کامل سلسله پادوسبانیان و نابودی آخرین شاه این سلسله افتاد بنابرین لشکری به سرکردگی الله‌قلی بیک‌قورچی باشی را از قزوین به سمت رستمدار روانه ساخت. پس از مدتی محاصره بودن رستمدار عده‌ای از مردمان شهر نزد قورچی‌باشی رفته و تسلیم شدند و هر روز برای سپاهیان ایران اطعام فراوان آماده می‌کردند و به آن‌ها خدمات بسیار ارائه می‌داشتند. قورچی‌باشی همان ابتدا نامه‌ای به شاه نوشت و او را از شرح ماجرا اطلاع داد. شاه نیز در جواب نوشت که باید بسیار مراقب باشید چون رستمداری‌ها هیچگاه تا به حال از شاهان خود دست‌نمی‌کشند و شاید حیله‌ای در کار باشد ولی قورچی‌باشی پس از مشاهده خدمات ایشان به آن‌ها معتمد شد. روزی که قورچی‌باشی به حمام رفته بود، رستمداری‌ها اسلحه تهیه کردند و در نزدیکی حمام آماده می‌شدند در این وقت سربازان از این اعمال اطلاع یافتند و همه‌کس را دستگیر نمودند. سپس فرمان مرگ همهٔ آن‌ها صادر شد و همهٔ آن‌ها به‌قتل رسیدند. پس از این ملک‌جهانگیر مخفیانه قلعه را ترک کرد و به قلعهٔ دیگری شتافت و از آنجا نیز به بیشه گریخت. روزی که او و چندی از معتمدانش در بیشه می‌گشتند، عده‌ای صوفی آن‌ها را دیده و شناختند. همراهان ملک همگی کشته‌شدند و ملک گریخت سرانجام پس از تعقیب او یکی از صوفیان او را به بند کشید و به نزد قورچی‌باشی بُرد و وی نیز ملک را در قزوین به نزد شاه‌عباس برد و در تاریخ یکشنبه بیست‌ودوم جمادی‌الاخر سال ۱۰۰۶هجری سلسله ۹۸۴سالهٔ پادوسبانیان منقرض گشت.

 

دیدگاه (۱)

درود
با تشکر از کوشش های بی دریغ شما
پاسخ:
سپاس فراوان از شما

ارسال دیدگاه

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
تحلیل آمار سایت و وبلاگ