ابزار هدایت به بالای صفحه

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

تارنمای تخصصی تاریخ ایران

راه در جهان یکی است و آن راه ؛ راستی است

اسلایدر

۳۴ مطلب با موضوع «پادشاهان» ثبت شده است

پادشاهان اساتیری ایران بخش نهم

سوشیانت | سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۰۱ ق.ظ | ۰دیدگاه

زاب

زاب پسر تهماسب فرزند منوچهر است.در نامه های پهلوی نام وی هوزوب و در شاهنامه زویازاب قید شده است روایات متاخر زاب را از تخمه ی فریدون و پور تهماسب پسر منوچهر می دانند.در اوستا تنها یکبار در یشت سیزدهم از تهماسب و زاب نام رفته و آن در موضعی است که به گروه شهریاران و پارسیان درود فرستاده می شود."فروهرپاکدین اوزو (زاب)از خاندان توماسب(تهماسب)را می ستاییم."
زاب از شاهان درجه دوم پیشدادی بشمار میرود.بطوریکه قبلا"گفتیم نوذر بدست افراسیاب کشته شد و مدتی چند ایران در تصرف افراسیاب بود.سپس زاب با زو پسرتهماسب لشگری گرد کرده افراسیاب را هزیمت داد،خود رسما"شاه شد و به مدت پنج سال در ایران سلطنت کرد.
قول شاهنامه و بند هش در مورد پنج سال مدت شهریاری زاب یکیست.بنا به مندرجات شاهنامه،نسب زاب به فریدون میرسد و از وی به عنوان (زو تهماسب)یعنی پسر تهماسب یاد میشود.در فصل سی و چهارم بند ششم بند هش عنوان پهلوی (هوزوپ توهماسپان)یعنی (هوزوپ پسر تو هماسپ)در مورد وی بکار رفته است.

  • سوشیانت

پادشاهان اساتیری ایران بخش هشتم

سوشیانت | سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۳۱ ق.ظ | ۰دیدگاه

نوذر

بنابر مندرجات اوستا،نوذر در شمار پهلوانان نامدار بوده و برخی از بزرگان و نامداران به خاندان وی منسوبند که نوذریان نامیده می شوند.در آبان یشت آمده است که نوذر برای آناهیتا فدیه داده و درخواست کامیابی کرده است.از اشارات یشت پنجم چنین بر می آید که کی گشتاسب از خاندان نوذر است.استادپور داود در جلد دوم یشت ها درباره ی خاندان نوذریان اطهار نظری بدین مضمون دارد:بنابر مندرجات بند هش،کیقباد سر سلسله ی کیانیان پسر خوانده ی زاب پسر تهماسب بوده و چون زاب از خاندان نوذر پسر منوچهر است،کیانیان از خاندان نوذر بشمار رفته اند.

در آبان یشت،فقره ی 91 ،گشتاسب از نوذریان شمرده شده است.در شاهنامه نام نوذر با ماجراهای پهلوانی بسیاری همراهست.از رویدادهای این زمان،جنگهای پیاپی ایرانیان و تورانیان ـ بسرکردگی افراسیاب ـ است که سرانجام با مرگ نوذر،پهلوانی از میدان بیرون می رود.دوران پهلوانی که در عصر منوچهر آغاز شده بود،در زمان نوذر به اوج رسید و گسترش یافت.چیزی نگذشت که نوذر از راه و رسم نیکوی پدر منحرف شده به گرد آوری مال پرداخت.بزرگان از گردش پراکنده شدند و وی از مردمی بیگانه شد.هنگامیکه سام پهلوان ازین ماجرا آگاهی یافت،دامن همت بر کمر بست و دگرباره نوذر را به راه و رسم گذشته و آئین نیکو بازآورد.

  • سوشیانت

پادشاهان اساتیری ایران بخش هفتم

سوشیانت | سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ | ۰دیدگاه

منوچهر

در اوستا تنها یکبار از منوچهر نام رفته و آن در موردیست که یادی از ایرج (ائیری) به میان آمده است:"فروهر منوش چیترا از خاندان ائیری را می ستائیم."
در منابع پهلوی هر جا که به سلم و تور و ایرج و فریدون اشارات رفته از منوچهر نیز گفتگو شده است.اما مآخذ موجود پهلوی فاقد تفصیلی است که در شاهنامه در مورد منوچهر مشاهده می شود.
در فصل بیست و سوم بند هش سلسله نسب منوچهر تا فریدون چنین آمده است.منوش چهر پسر منوش کرنر پسر منوش کرنک پسر کمم ثرا پسر زوشا پسر فرگزگ پسر گزگ که دختر ارچ(ایرج) بود و ارچرا پسر فریتون.
به موجب فصل سی و چهارم بند هش،نسب زرتشت با چهارده واسطه به منوچهر می رسد.
فردوسی در شاهنامه در مورد کین خواهی و کشتن سلم و تور چیزی بر منبع مزبور نیفزوده و دوران پادشاهی منوچهر را یکصد و بیست سال قید کرده است.

  • سوشیانت

پادشاهان اساتیری ایران بخش ششم

سوشیانت | سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۲۱ ق.ظ | ۱دیدگاه

فریدون

فریدون که در زبان اوستا ثرائتئون خوانده می شود،در حماسه های ایرانی از اوج و ارزش بسیاری برخوردار است.فریدون پس از جمشید از بزرگترین شهریاران و ناموران باستانی بشمار می رود.پدرش اثوی(آبتین)یکی از نخستین راهبان یا سازندگان عصاره ی هوم بوده است.فریدون در کشور چهار گوشه که همان گیلان است،زاده شد.در اوستا چنین آمده است:"چهاردهمین کشور با نزهت که من ـ اهورامزدا ـ آفریدم،ورن چهار گوش است،که در آن فریدون،کشنده ی آژی دهاک،زاده شده است."
در یشت پنجم نیز به این مطلب اشاره رفته و فریدون از کشور ورن دانسته شده است.این موضوع در سایر یشت ها نیز تکرار می شود.ونیز در همه ی یشت ها پیروزی او بر ضحاک به چشم می خورد.

  • سوشیانت

پادشاهان اساتیری ایران بخش پنجم

سوشیانت | سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۱۹ ق.ظ | ۰دیدگاه

ضحاک

پس از هزار سال زندگی جمشید،دوران هزار ساله ی حکومت آژی دهاک یا ضحاک فرا می رسد.دوران شهریاری جمشید دوران عظمت ،بزرگی،آسایش و سازندگی تاریخ ایرانست.اما در هزار سال عمر و شهریاری ضحاک اوضاع واژگونه می شود،واین بدانجهت است که آژی دهاک هزاره ی تباهی ،ویرانی،مرگ و تاریکی را بنیان می نهد.در سانسکریت و نیز در وداها،نشانه هایی از کردار های زشت آژی دهاک به چشم می خورد.نام آژی دهاک از دو جز آژی و دهاک ترکیب می شود و هر کدام از این دو جز،در اوستا بطور جداگانه آمده و مورد استعمال قرار گرفته است.آژی به معنی مار و اژدها ست.در اوستا به این معنی چنین اشاره شده است:"نخستین کشوری که من آفریدم،آریاویج بود که رود و نگوهی دائی تی از آن می گذرد.اما اهریمن در آنجا آژی(=مار) را بیافرید."دهاک نیز آفریده ای اهریمنی و زیانرسان است.و از ترکیب این دو واژه،در ادبیات دینی و اساطیری مخلوقی بسیار قوی پنجه،مهیب و گزند آور پدید آمده است.در اوستا و همچنین در روایات از دهاک یاد شده است.در فصل 9 یسنا ضمن داستان هوم،از آژی دهاک یاد می شود که بدست فریدون به هلاکت می رسد.

  • سوشیانت

پادشاهان اساتیری ایران بخش چهارم

سوشیانت | دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۳۷ ب.ظ | ۰دیدگاه

جمشید

دوران شهریاری جمشید عصر طلائی تاریخ ایران است.نام جمشید در گاتاها و یشت ها به چشم می خورد.در یشت های 5 ،9 ،13 ،15  و 17 و 19 از جمشید سخن می رود.مثلا"در یشت 15 چنین آمده است:"در حالیکه برفرازنای البرز کوه بر تخت زرین نشسته وبربالش زرنگار تکیه زده است،ایزد(ویو) هوا و باد را ستایش می کند و از او  چنین می خواهد:این کامیابی را به من ده تو ای زبردست،که من در میان مردمان خورشیدسان باشم،که من در شهریاری خود چارپایان و انسان را فناناپذیر کنم،آبها و گیاههارا خنک نشدنی سازم وانسانها غذاهای زیان ناپذیر خورند.در یشت هفدهم نیز چنین آمده است:

"
جمشید با همان ویژگی و صفت خاص در صدد است تا زندگی مردمان را خوش و خرم و دور از گزند سازد.اینبار بالای کوه هرا)البرز(به ستایش اشی و نگوهی (ایزد ثروت و دارائی)می پردازدو خواستار می شود تا به او توانائی بخشیده شود تا جهت مردم گله های پروار تهیه کند.تقاضا می کند طوری شود که مرگ از میان برخیزدوزندگی جانداران با جاودانگی قرین گردد.ونیزآرزو داردکه گرسنگی وتشنگی برافتد."

  • سوشیانت

پادشاهان اساتیری ایران بخش سوم

سوشیانت | دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۲۷ ب.ظ | ۰دیدگاه

تهمورث

بنابروایت شاهنامه،تهمورث پسر هوشنگ،و مدت شهریاریش سی سال بود.طبق معمول بین روایات اوستائی و پهلوی اختلاف زیادی  وجود دارد و همین اختلاف احوال موجب شده است که در روایات اسلامی در مورد وی شاخ و برگ های ساختگی زیادی بوجود آید.

در اوستای موجود بیش از چند بار از تهمورث یاد نشده است.ماخذ مزبور جز در یکی دو مورد آگاهی قابل توجهی بدست نمی دهد و تنها در یشت های پانزدهم و نوزدهم وبیست وسوم نامی ازتهمورث آمده است.در بند دوم آفرین زرتشت پیامبر نیز از تهمورث یاد شده است.در آنجا که زرتشت برای کی گشتاسب آرزوی کامیابی میکند.

  • سوشیانت

پادشاهان اساتیری ایران بخش دوم

سوشیانت | دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۳ ب.ظ | ۰دیدگاه

هوشنگ

بر اساس قصه های شاهنامه هوشنگ نوه کیومرث اولین پادشاه جهان بود. سیامک پدر هوشنگ به خاطر دشمنی شیطان با کیومرث در جنگ با پسر شیطان کشته شد. یک سال بعد از مرگ سیامک، کیومرث که خودش پیر شده بود هوشنگ را که یادگار سیامک و برایش عزیز بود را به جنگ پسر شیطان فرستاد.

همه موجودات از انسان ها گرفته تا پریان و حیوانات دیگر دور هوشنگ جمع شدند. حتی حیوانات هم هر کدام سپاهی تشکیل دادند و هوشنگ فرمانده همه آنها شد.

دیو سیاه با شنیدن خبر آمدن سپاه هوشنگ آسمان را پر از خاک کرد، طوری که توفان خاک همه جا را فراگرفت. بعد دیوان به سپاه هوشنگ حمله کردند. هوشنگ و سپاهش با دیوها درگیر شدند. یکدفعه هوشنگ چشمش به دیو سیاه افتاد. خودش را به او رساند و دست و پایش را گرفت و او را بالای سرش برد و سپس بر زمین کوبیدش. بعد سر دیو را از تنش جدا کرد.

واژه شناسی

هوشنگ (به اوستایی: haošyangha)، (به پهلوی: hōšang)؛ به معنای کسی که منازل خوب فراهم سازد، یا بخشندهٔ خانه‌های خوب، است. لقب او در اوستا پَرَداتَ (Para-dāta)، به معنای مقدم و بر سر قرار گرفته، است. این لقب در پهلوی (Pēš-dād) ودر فارسی پیشداد شده‌است.

بعد از مرگ پسر شیطان کیومرث با خیالی آسوده از دنیارفت و هوشنگ جای او را گرفت. هوشنگ پادشاهی عادل بود. او آتش را به وجود آورد. اولین کسی بود که آهن را شناخت و آن را از سنگ استخراج کرد. از آهن ابزاری مثل تبر و اره و تیشه درست کرد. همچنین هوشنگ به مردم کشاورزی آموخت.

جشن سده از هوشنگ به یادگار مانده. یک روز هوشنگ در کوه ماری دراز و سیاه با دو چشم سرخ دید که از دهانش دود خارج می شد. به سمت او سنگی را پرت کرد. سنگ خرد شد و نوری به وجود آمد. به این ترتیب با این که مار کشته نشد ولی آتش کشف شد. هوشنگ از خدا به خاطر این که آتش را هدیه داده بود تشکر کرد. همان شب کوهی از آتش درست کردند و جشن گرفتند و سده نام آن جشن است.

همچنین او حیوانات سودمند مانند گاو و خر و گوسفند را به شکل جفت جفت جدا کرد تا آنها را پرورش دهند. هوشنگ 40 سال حکومت کرد و پس از او طهمورث دیوبند پادشاه شد.

هوشنگ در شاهنامه

وی در شاهنامه، پسر سیامک و نوهٔ کیومرث است که انتقام قتل سیامک را از اهریمن می‌گیرد و پس از کیومرث به پادشاهی جهان می‌رسد. همچنین، یافتن آتش و برپایی جشن سده را در شاهنامه و اسطوره‌های ایرانی به او نسبت می‌دهند.

هوشنگ شاه، مردم زمان خود را با آبیاری و صنعت و جداکردن آهن و سنگ و ساختن ابزار و آلات آهنی آشنا ساخت و به ایشان کشت و زرع آموخت. در شاهنامه، طبخ غذا، پختن نان و گله‌داری از آموزه‌های او برای مردم به شمار می‌رود. هوشنگ و سپاهی از انسان‌ها و جانوران (قصه‌های شاهنامه) بر اساس قصه‌های شاهنامه هوشنگ نوه کیومرث اولین پادشاه جهان بود. سیامک پدر هوشنگ به خاطر دشمنی شیطان با کیومرث در جنگ با پسر شیطان کشته شد. یک سال بعد از مرگ سیامک، کیومرث که خودش پیر شده بود هوشنگ را که یادگار سیامک و برایش عزیز بود را به جنگ پسر شیطان فرستاد.

همه موجودات از انسان‌ها گرفته تا پریان و حیوانات دیگر دور هوشنگ جمع شدند. حتی حیوانات هم هر کدام سپاهی تشکیل دادند و هوشنگ فرمانده همه آنها شد.

دیو سیاه با شنیدن خبر آمدن سپاه هوشنگ آسمان را پر از خاک کرد، طوری که توفان خاک همه جا را فراگرفت. بعد دیوان به سپاه هوشنگ حمله کردند. هوشنگ و سپاهش با دیوها درگیر شدند. یکدفعه هوشنگ چشمش به دیو سیاه افتاد. خودش را به او رساند و دست و پایش را گرفت و او را بالای سرش برد و سپس بر زمین کوبیدش. بعد سر دیو را از تنش جدا کرد.

بعد از مرگ پسر شیطان کیومرث با خیالی آسوده از دنیارفت و هوشنگ جای او را گرفت. هوشنگ پادشاهی عادل بود. او آتش را به وجود آورد. اولین کسی بود که آهن را شناخت و آن را از سنگ استخراج کرد. از آهن ابزاری مثل تبر و اره و تیشه درست کرد. همچنین هوشنگ به مردم کشاورزی آموخت.

جشن سده از هوشنگ به یادگار مانده. یک روز هوشنگ در کوه ماری دراز و سیاه با دو چشم سرخ دید که از دهانش دود خارج می‌شد. به سمت او سنگی را پرت کرد. سنگ خرد شد و نوری به وجود آمد. به این ترتیب با این که مار کشته نشد ولی آتش کشف شد. هوشنگ از خدا به خاطر این که آتش را هدیه داده بود تشکر کرد. همان شب کوهی از آتش درست کردند و جشن گرفتند و سده نام آن جشن است.

همچنین او حیوانات سودمند مانند گاو و خر و گوسفند را به شکل جفت جفت جدا کرد تا آنها را پرورش دهند. هوشنگ ۴۰ سال حکومت کرد و پس از او تهمورث دیوبند پادشاه شد.

بن مایه

1.رجایی بخارایی، احمدعلی. برگزیدهٔ شاهنامهٔ فردوسی، به کوشش کتایون مزداپور، تهران

2.یارشاطر، احسان، و دیگران. تاریخ ایران کمبریج جلد سوم، قسمت اول. مترجم: حسن انوشه. تهران

3.بهار، مهرداد. پژوهشی در اساطیر ایران. ویراستار: کتایون مزداپور. تهران

  • سوشیانت

پادشاهان اساتیری ایران بخش نخست

سوشیانت | دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۳۷ ب.ظ | ۰دیدگاه

کیومرث پادشاه اساتیری

با توجه به اسناد تاریخی ایران کهن و به ویژه شاهنامه که غنی‌ترین منبع تاریخی مکتوب است پی برده می‌شود که دوران کیومرث یکی از مهمترین دوره‌های تاریخی این سرزمین است.

براساس قصه های شاهنامه در گذشته های دور انسان ها میان کوه ها زندگی می کردند. در آن موقع که کسی لباس پوشیدن بلد نبود و مردم برهنه زندگی می کردند، کیومرث لباس پوشید و لباس پوشیدن را به فرزندانش و بقیه انسان ها یاد داد. کیومرث و یارانش لباسی از پوست پلنگ می پوشیدند. کیومرث برای خودش در کوه مسکنی درست کرد. او اولین کسی در جهان بود که تاج بر سر گذاشت و حکومت تشکیل داد.

کیومرث همچنین به زندگی مردم نظم داد. به عنوان مثال غذا خوردن مردم که موقع مشخصی نداشت به صورت وعده های غذایی ناهار و شام تنظیم شد.

  • سوشیانت

ناصرخسرو در دژ شمیران

سوشیانت | يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۲۰ ب.ظ | ۰دیدگاه
طی مسیر ناصرخسرو در سفر حج از مسیر خرزویل- خندان _ شمیران به ترتیبی که ناصرخسرو می گوید امروزه از راه خشکی ممکن نیست چون فاصله بین خندان و شمیران را آب های پشت سد سفیدرود فرا گرفته است و آب دو رودخانه شاهرود و قزل اوزن جای گام های ناصرخسرو را پوشانده است و از خندان به شمیران جز با قایق نمی توان رفت.
ناصرخسرو حکیم فرزانه پارسی هنگام سفر خود از مرو به مکه در چهاردهم مردادماه سال ۴۱۵ شمسی برابر با نهم محرم سال ۴۳۸ هجری قمری به قزوین می رسد و پس از سه روز اقامت در آن شهر روز هفدهم مردادماه برابر با دوازدهم محرم همان سال به سوی خرزویل (هرزویل) می رود. او درباره این ده می نویسد: «من و برادرم و غلامکی هندو که با ما بود وارد شدیم. زادی اندک داشتیم. برادرم به دیه رفت تا چیزی از بقال بخرد، یکی گفت: «چه می خواهی؟ بقال منم.» گفت: «هر چه باشد ما را شاید که غریبیم و بر گذر» و چندان که از ماکولات برشمرد، گفت: «ندارم.» «بعد از آنجا هرکجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی بقال هرزویل است.»۱ و با این جملات طنزآمیز نام این دیه را برای همیشه تاریخ و جغرافیای ایران جاودان می سازد. ناصرخسرو سپس به برزالخیر و از آنجا به خندان می رود و آن را چنین توصیف می کند: «از آنجا برفتم، رودی پر آب بود آن را شاهرود می گفتند.
  • سوشیانت
تحلیل آمار سایت و وبلاگ